
دموکراسی یک شیوه حکمرانی است که بر اساس احترام به حقوق و نیازهای فرد-فرد جامعه پایه گذاری شده است. همچنین دموکراسی و حقوق بشر ارزشهای جهانی هستند که عموما همه افراد و حکومتها قلبا و یا حداقل زبانا اعتقاد خود را به آن ابراز می کند. انگیزه این بررسی، تلاش برای یافتن پاسخ این سوال است که آیا در صورت برقراری یک حکومت دموکراتیک در ایران، آذربایجان جنوبی می تواند حقوق ملی خود را به دست بیاورد؟
قبل از هر چیزی باید یادآوری بکنیم که با توجه به ژئوپولیتیک ایران که کشوری در قلب خاورمیانه، دارای جمعیت 85 ملیونی غیر همگن از ملیتهای مختلف و منابع سرشار انرژی است، هر حکومتی که در ایران سر کار باشد خود را جدا و بی نیاز از خواسته های مردم خواهد دانست و به سمت دیکتاتوری خواهد رفت، لذا امکان برپایی حکومتی دموکراتیک در ایران بسیار کم است. ولی فارغ از این که آیا در چنین کشوری امکان برپایی حکومتی دموکراتیک وجود دارد یا نه، می خواهیم بررسی بکنیم که آیا اگر در ایران یک حکومت دموکرات سر کار بیاید امکان برآورده شدن خواسته های ملی آذربایجان جنوبی وجود دارد یا نه؟
خواسته های ملی مردم آذربایجان جنوبی به شکلهای مختلف مطرح می شود، کف این خواسته ها رسمی شدم زبان ترکی در ایران است و سقفش استقلال کامل آذربایجان جنوبی و یا اتحاد با آذربایجان شمالی است، خواسته ها بینابینی مانند خودمختاری، فدرالیسم و کنفدرالیسم هم مطرح است
با توجه به اینکه سازمان ملل بر اساس ایده دولت-ملت تشکیل شده است، کلیه اسناد سازمان ملل درباره حقوق بشر و دموکراسی با این پیشفرض تنظیم شده است که همه شهروندان یک کشور، ملت واحدی هستند. لذا در همه این اسناد، حقوق فردی و شهروندی مد نظر قرار گرفته و در مورد حقوق کولکتیو یا جمعی، خصوصا حقوق ملیتهای مختلف در یک کشور اشاره خاصی نشده است. تنها اشارات قابل استناد، اشاره به حقوق اقلیتها و ملتهای مستعمره ویا اشغال شده است. برای حقوق اقلیتها برخی آزادی های فردی مانند حق آموزش زبان مادری و ترویج و زنده نگه داشتن فرهنگ و سنتهای اقلیتها توصیه شده است که در بیشتر مواقع نیز دولتها را ملزم به ایجاد امکانات برای آن حقوق نکرده است. در مورد ملتهای مستعمره ویا اشغال شده نیز حق تعیین سرنوشت را به رسمیت شناخته است ولی این حق در تعارض با اصل تمامیت ارضی کشورها نیز می باشد. به زبان ساده بر اساس منشور سازمان ملل همانقدر که یک ملیت حق تعیین سرنوشت خود را دارد، به همان اندازه هم دولت حاکم با مطرح کردن اصل تمامیت ارضی حق مقابله و برخورد با ملیتهای استقلال طلب را دارد. تنها راه غلبه بر این پارادکس آن است که ملیتهای تحت ستم با مبارزات و مجادلات مدنی، سیاسی، حقوقی و نظامی بتواند حاکمیت خود را بر سرزمینهای خود مسجل کرده و دولت استعمارگر را مجبور به پذیرش خواستهای خود بکند.
فرانسه – آلساس، تقابل دموکراسی و حقوق ملی
برخلاف تصور خیلی از مردم جهان، فرانسه کشوری است با ملیتهای مختلف که از زمان تشکیل کشور فرانسه تا کنون همیشه با حرکتهای هویت طلبانه و استقلال طلبانه مواجه بوده است. دموکراسی فرانسوی نه تنها به هیچ وجه کمکی به پیشبرد اهداف حرکتهای ملی در فرانسه نکرده است، بلکه دستاویزی برای سرکوب و آسیمیلاسیون ملیتهای مختلف فرانسه قرار گرفته است. از جمله ملیتهای مختلف فرانسه که خواهان استقلال از فرانسه می باشند می توان به آلساس، بریتانی، کورسیکا، نورماندی و … اشاره کرد. در ادامه مروری مختصر بر تاریخ منطقه آلساس خواهیم داشت.
- آلساس به مرکزیت استراسبورگ، منطقه آلمانی زبان در غرب رود راین است که امروزه بخشی از کشور فرانسه است تاریخ و روند آسیمیلاسیون در منطقه آلساس تا حدودی شباهتهای زیادی به تاریخ آذربایجان دارد. همچنین قوانین اساسی مشروطیت و جمهوری اسلامی با الهام از قانون اساسی فرانسه نوشته شده است و احتمالا قانون اساسی پسا جمهوری اسلامی هم در بهترین حالت شبیه قانون اساسی فرانسه خواهد بود
- در سال 1646 امپراطور هابسبورگ، آلساس شمالی را به مبلغ 1.2 تالر(واحد پول آن زمان) به فرانسه فروخت
- در سال 1681 لویس جهاردهم بخشهای دیگر سرزمین آلساس از جمله استراسبورگ را اشغال کرد. با این وجود تا سال 1789 آلساس هنوز منطقه ای خود مختار در داخل فرانسه بود و زبان رسمی اش، زبان آلمانی بود.
- پس از انقلاب فرانسه موقعیت ویژه و خودمختاری آلساس ملغی شد و اکثر بناهای تاریخی و هویتی آلساس با خاک یکسان شد، انقلابیون فرانسه، مقاومت و اعتراضات مردمی در آلساس را به شدت سرکوب کردند و جمع کثیری از مردم بومی آلساس مجبور به مهاجرت به آلمان شدند
- در زمان ناپائون سرزمینهای بیشتری از آلمان اشغال شده و به عنوان بخشی از الساس به فرانسه الحاق شد
- پس از جنگ سال 1870 بین پروس و فرانسه، آلساس به آلمان ملحق شد، در جنگ جهانی اول بیش از 380000 سرباز آلساسی در ارتش آلمان خدمت می کردند
- در پایان جنگ جهانی اول و با شکست آلمان و بر اساس عهدنامه ورسای، آلساس دوباره به فرانسه ملحق شد ولی اینبار فرانسه رسمیت زبان آلمانی در آلساس را ملغی کرد و زبان فرانسوی را به اجبار، زبان رسمی منطقه آلساس کرد
- در جنگ جهانی دوم باز با اشغال فرانسه توسط آلمان در سال 1939، زبان فرانسوی در آلساس ملغی شد و زبان آلمانی زبان رسمی آلساس شد.
- در پایان جنگ جهانی اول و با شکست آلمان در سال 1944، مجددا آلساس به فرانسه الحاق شد و دوباره زبان فرانسوی در آلساس رسمی شد و پس از آن سیاست آسیمیلاسیون فرانسه در آلساس شدت بسیار بیشتری به خود گرفت به نحوی که امروزه اگر به لیتراتور فرانسوی زبان نگاه بکنید هزاران مقاله و کتاب وجود دارد که با هدف اسیمیلاسیون مردم آلساس نوشته شده است و در همه آنها می خواهند ثابت کنند که مردم آلساس از نژاد فرانسوی هستند و زبانشان هم آلمانی نیست و زبان آلساسی تنها شباهتهایی با زبان آلمانی دارد. همانند همان سیاستی که در ایران بر علیه ترکهای آذربایجان انجام می شود.
- در سال 2016 دولت فرانسه رسما نام آلساس را هم حذف کرد. بدین صورت که، مناطقی که از نظر اداری و رسمی با نامهای آلساس، لوراین، شامپاین و آردنه نامیده می شدند را باهم ادغام کرد و یک منطقه جدید به نامه Grand Est ایجاد کرد تا هم مردم آلمانی آلساس در منطقه خود در اقلیت باشند و هم نام آلساس برای همیشه از تاریخ حذف شود
درسهایی که می توان از تاریخ آلساس در فرانسه گرفت؟
- صرف نظر از شیوی حکمرانی در فرانسه، همه حکومتهای فرانسه نه تنها قدمی از هژمونی خود بر آلساس عقب نکشیده اند بلکه روز به روز بر تحکیم هژمونی مرکز در آلساس و آسیمیلاسیون مردم آلساس افزوده اند
- دموکراسی ممتاز و الگوی فرانسه، نه تنها کمکی به حرکتهای ملی گرایانه و حقوق ملی اتنیکهای فرانسه نکرده است بلکه دستاویزی برای سرکوب و آسیمیلاسیون بیشتر این اتنیکها بوده است
نتیجه گیری و نکات نهایی
هیچ دولتی فارغ از شیوه حکمرانی(دموکراسی، مونوکراسی، تئوکراسی و …) راضی به تقسیم هژمونی خود بر تمام ویا بخشی از سرزمینهای تحت تسلط خود نمی شود. یک دولت، تنها زمانی از هژمونی خود بر بخشی از سرزمینش دست می کشد که بقای دولتش در خطر باشد و به خاطر بقای خود مجبور به پذیرش آن شود. لذا :
1- دموکراتیک یا استبدادی بودن حکومت ایران تاثیری در رسیدن به خواسته های ملی و حکومت ملی در آذربایجان جنوبی ندارد.
2- تنها راه برقراری حکومت ملی آذربایجان حنوبی مجادله مستمر مدنی، سیاسی، حقوقی و در صورت لزوم نظامی برای برقراری حاکمیت در آذربایجان جنوبی و کسب مشروعیت بین المللی و عمومی است
3- حاکمیت ایران، زمانی حکومت ملی آذربایجان جنوبی را به رسمیت می شناسد که چاره ای جز آن نداشته باشد و در صورت عدم پذیرش آن کلیت و تمامیت ایران به خطر بیافتد. برای رسیدن به چنین موقعیتی، همزمان با قدرت گیری حرکت ملی آذربایجان باید تا حد ممکن به تضعیف ویا متلاشی کردن حاکمیت ایران پرداخت.
4- بهترین استراتژی برای تضعیف و محو حاکمیت ایران ایجاد راهپیمایی ها و اغتشاشات در ایران است. برای این منظور حرکت ملی آذربایجان باید از هر فرصتی برای راهپیمایی و حضور خیابانی پشتیبانی بکند، همچنین با هماهنگی و یا تحریک دیگر مردمان جغرافیای ایران به برپایی آشوبها و اغتشاشات در دیگر نقاط ایران کمک بکند.
5- دموکراسی یک ارزش جهانی است و طبیعی است که هر انسان آذربایجانی، دموکراسی را در خود درونی کرده و طالب حکومتی دموکراتیک برای خود باشد. تلاش جهت دموکراتیزه کردن حکومت و دولتی که متعلق به ما نیست، تلاشی بی فایده است که هیچ نفعی برای ملت آذربایجان ندارد. لذا همه کسانی که طالب دموکراسی و حقوق بشر هستند در اولویت نخست باید برای برپایی حکومت ملی در آذربایجان تلاش بکنند و همراه با آن دقت بکنند که پروسه برقراری حکومت ملی و پس از آن، به صورت دموکراتیک باشد و مطالبات خود را در این جهت مدیریت بکنند
6- با توجه به این که هدف حرکت ملی آذربایجان، برپایی حکومت ملی در آذربایجان است و تضعیف یا متلاشی کردن دولتمداری ایران، تنها یک استراتژی برای رسیدن به هدف مورد نظر است، باید دقت کنیم که در امواج تظاهرات و انقلابی گری هدف خود را گم نکنیم. برخی از دوستان و همراهان حرکت ملی، در میانه تظاهرات جو گیر شده و هدف خود را سرنگونی جمهوری اسلامی و روی کار آوردن حکومتی دموکراتیک در ایران اعلام می کنند. در حالی که اگر در ایران انقلابی شود و قبل از برپایی حکومت ملی در آذربایجان جنوبی، حکومتی جدید و انقلابی از هر نوعش در ایران سر کار بیایید مطالبات مللی آذربایجان سالها عقب خواهد افتاد زیرا تجربه تاریخی نشان داده است که حکومتهای برآمده از انقلابها، همیشه قویترین حکومتها بوده اند و پشتوانه عظیمی از حمایت مردمی پیدا کرده اند، چنین حکومتهایی فارغ از دموکراتیک بودن ویا نبودنشان به هیچ وجه راضی به تقسم هژمونی خود نشده و به سرکوب شدید هر حرکت ملی خواهند پرداخت.
7- دوستانی که خواهان رسمی شدن زبان ترکی، خودمختاری، فدرالیسم یا کنفدرالیسم در ایران هستند هم باید توجه بکنند که این حقوق باید در میز مذاکره و هنگام تدوین قانون اساسی برای ایران گرفته شود. در آن زمان مرکز گرایان به راحتی چنین درخواستهایی را قبول نخواهند کرده و همانند هر دولتمداری حاضر به تقسیم هزمونی خود بر ایران یا بخشی از آن نخواهند شد. تنها زمانی حاضر به پذیرش آن خواهند شد که حکومت ملی دیفاکتو در تبریز وجود داشته باشد و برای جلوگیری از اعلان استقلال آذربایجان جنوبی ممکن است که خواسته های حداقلی مانند رسمی شدن ترکی ویا فدرالیسم را قبول بکنند. لذا حتی کسانی که خواسته های حداقلی دارند هم باید توجه بکنند که تنها راه رسیدن به آن خواسته ها، برپایی حکومت ملی در آذربایجان جنوبی، قبل از به ثمر رسیدن انقلاب در ایران است
Bir yanıt yazın