Yazar: ilgarulu@gmail.com

  • پاسخ به چند سوال در مورد حرکت ملی آذربایجان جنوبی

    هویت طلبی و حرکتهای ملی در دنیا سابقه ای بیش از صد سال دارد و در صده اخیر به تدریج ملتهای مستعمره راه استقلال در پیش گرفته و دولت ملی خود را پایه گذاری کرده اند به نحوی که در هنگام تشکیل سازمان ملل 49 کشور در دنیا وجود داشت و امروزه شاهد بیش از 200 کشور مستقل می باشیم، یعنی استقلال طلبی ملی یکی از ملزومات مدرنیته بوده و خواه ناخواه همه ملتهای دنیا را در برگرفته یا خواهد گرفت، آنجه که مهم است نحوه برخورد الیت حاکم با چنین جنبشهایی است که نتیجه آن به وجود آمدن کشورهای مستقل ولی دوست یا دشمن می تواند باشد. در بررسی جنبشهای ملی متوجه می شویم که استدلال مقابله با چنین جنبشهایی در همه کشورها کمابیش یکسان بوده و از منطق مشابهی پیروی می کند که بارها اشتباه بودن آن منطق و استدلال اثبات شده است، در اکثر استلالهای مقابله جویانه از فرضهای غلط، نتایج غلط دیگری استدلال شده و به عنوان منطق مقابله با جنبشهای مللی استفاده می شود، برای این منظور عموما از سوالهایی با پیش فرضهای اشتباه استفاده می شود که جواب آن نیز اشتباه دیگری را به همراه خواهد داشت.

    در یکی از مقالات ایران گلوبال، خط سیر این منطق با استفاده از جندین سوال مطرح شده است که هدف از این نوشته بررسی آنها می باشد، سوالات مذکور به نحوی انتخاب و چیده شده اند که در نهایت به زعم نویسنده، حرکت هویت طلبانه را بی مورد نشان دهد . شاید این سوالات بسیار ابتدایی باشند ولی برای روشن شدن اذهان مجبور به پاسخگویی جندباره به جنین سوالاتی می باشیم

    1   آيا تكلم به زبان واحد, به معني ملت واحد نيز هست ؟ نژاد واحد ؟

    • مولفه های مختلفی برای ملت شمرده می شود که مهمترین آنها زبان، فرهنگ، سرزمین، حافظه تاریخی و سابقه دولتمداری می باشد، برای تشکیل یک واحد مللی، وجود همه مولفه های فوق اجباری نیست و خیلی از ملتها با ملت همسایه خود فقط در یکی از آن مولفه ها متفاوت می باشند. در هیچ بحث علمی مربوط به ملیتها، نژاد جایگاهی ندارد و کلمه نژاد تنها در مباحث پزشکی و عموما در مورد حیوانات کاربرد دارد و در علوم اجتماعی و سیاسی هیچ کس به دنبال شناسایی نژاد مردم و تشکیل نژاد واحد نیست.

    2   پس از حمله اعراب, اكثر نخبگان ايراني, نظير ابن سينا, شروع به نوشتن متون عربي نمودند و اگر مناطق صعب العبور و كوهستاني, كه مانع تسلط كامل نظامي و فرهنگي اعراب شد, نبودند و زبان ايرانيان, نظير مصريان, منسوخ شده و زبان عربي رواج يافته بود, آيا ما جزو ملت و يا قوم عرب محسوب ميشديم ؟

    • در زمان حمله اعراب کشوری به نام ایران وجود نداشت، اعراب به سرزمینهای پرشیا، آذربایجان، زابلستان، خراسان و غیره در زمانهای مختلف حمله کرده اند
    • زبان ملتهای مختلف در طول تاریخ تغییر کرده است و از جمله آنها، زبان ملت پارس می باشد که امروزه هیچ یک از مردم سرزمین پارس با زبانی که هنگام حمله عربها بدان سخن می گفتند حرف نمی زنند، زبان پارسی(زبانی که در برخی از کتیبه ها دیده شده است) به کلی منقرض شده است و جای آن را زبان دری(زبان مردم شمال أفغانستان و تاجیکستان) گرفته است
    • زبان حامل فرهنگ می باشد و با تغییر زبان به مرور فرهنگ یک ملت نیز تغییر می کند همانطور که امروزه فرهنگ مردم مصر کاملا عربی شده است و مصریها خود را جزو ملت عرب می دانند حتی مسیحیان مصر نیز خود را عرب مسیحی می دانند. همچنین فارسها نیز به دلیل تغییر زبانشان، خودشان را با مردم شمال أفغانستان و تاجیکستان یک ملت می شمارند و به فرهنگ و اندیشمندان آنها افتخار می کنند

    3  آيا كردها و ساكنان برخي نقاط ديگر ايران كه به گويش هاي مختلف ولي داراي ريشه ي فارسي تكلم ميكنند, جزو ملت فارس قرار نمي گيرند ؟

    • ابتدا باید تعریف زبان، گویش و لهجه مشخص شود. زبان کردها، لرها، بلوچها، گیلکها و غیره گویشی از هیچ زبان دیگر نیستند و زبانهای مستقلی هستند، تفاوت زبان کردی، لری، بلوچی، گیلکی و غیره با زبان دری(زبانی که امروزه فارسی نامیده می شود) بسیار بیشتر از تفاوت زبانهای انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی و آلمانی با همدیگر می باشد.
    • در مورد یک ملت بودن، مردم خود آن سرزمینها باید تصمیم بگیرند ولی تا جایی که من می دانم کردها، لرها، بلوچها و … خودشان را ملتهایی متفاوت از فارسها می دانند

    4   آيا ساكنان آذربايجان از مناطق آسياي مركزي به همراه زبان و فرهنگ خود به ايران كوچ كرده و سكني گزيده اند, يعني نژادي غير فارسي دارند,  و يا به علت تهاجمات مداوم اقوام آسياي مركزي در طول تاريخ, زبان فارسي به تدريج منسوخ شده و گويش تركي جايگزين گشته ؟

    • زبان پارسی به دلیل ضعف و تشتت فراوان منقرض شده است و هیچ ارتباطی به امپراطوری اعراب یا ترکها ندارد
    • در مورد زبان مردم آذربایجان در هزار سال پیش، نظرات مختلفی وجود دارد که به بحث حرکت ملی آذربایجان ارتباطی ندارد، اگر بخواهیم در مورد آن بحث بکنیم که آیا آذربایجان هزار سال پیش باید دولت ملی خود را تشکیل می داد یا نه ممکن است نیاز به دانستن زبان مردم آن زمان آذربایجان باشد ولی بحث ما درمورد امروز و زبان و فرهنگ امروز مردم آذربایجان می باشد
    • هنوز علم پزشکی به حدی پیشرفت نکرده است که از روی ژن افراد فارس، ترک، کرد یا عرب بودن آنها را تشخیص دهد، لذا کلمه نژاد فارسی نمی تواند بر أساس ژنتیک باشد. اگر منظور از نژاد فارسی، فارسی زبان می باشد، تنها چیزی که می دانیم آن است که زبان مردم آذربایجان ترکی است و زبان مردم فارسستان دری است و زبان پارسی منقرض شده است

    5  آيا معياري  از نظر تعداد جمعيت هم زبان براي رسميت دادن آن زبان در كشوري با گويش هاي گوناگون, وجود دارد ؟ چه در صدي و به چه دلايلي ؟

    • حرکتهای ملی عموما حرکتهای دموکراسی خواهانه هستند نه جمهوری خواه، بحث درصد و اکثریت و … بحث مربوط به جمهوریت است، جمهوریت و صندوق رای به معنای دموکراسی نیست، اگر در یک جمع 5 نفره، چهار نفر رای به کشتن نفر پنجم بدهند، این حرکت را نمی توان دموکراتیک نامید. در دموکراسی هر فرد دارای حقوق و مسئولیت است و در مقابل مسئولیتهایش، جامعه باید حقوق وی را تامین بکند و ربطی به درصد و جمعیت ندارد، بهترین نمونه در این مورد کشور آمریکا می باشد که هیچ زبان رسمی ندارد و مجلس هر ایالت، شهر و حتی مدرسه و دانشگاه، می تواند مستقلا در مورد زبان مورد استفاده تصمیم گیری بکند

    6  قبل از توسعه ي صنعتي جهان, اكثريت متولدين منطقه اي در هر كشوري, دوران زندگي خود را در همان محل سپري ميكردند, ولي در شرايط كنوني و تنوع بازار كار, انتقال جمعيت جزو ضروريات براي پيشرفت جامعه هست.  آيا بدون داشتن زباني مشترك, امكان پذير است ؟

    • مهمترین پارمتر در توسعه صنعتی، بازار و نیاز بازار می باشد، هر نوع مداخله جبری در بازار، سرانجامی همانند ایران پیدا می کند در بحث زبان مشترک هم باید بازار آنرا تعیین کند نه حکومت و به صورت جبری، مثلا اگر من خرده فروش بخواهم نماینگی یک محصولی را کسب بکنم باید با صاحبان آن کارخانه به زبان ترجیحی آنها حرف بزنم و نمی توانم توقع داشته باشم که آنها به زبان ترجیحی من مکاتبه بکنند. بدین ترتیب زبان ملتهایی که دارای قدرت اقتصادی بالاتر هستند به صورت دیفاکتو به زبان مشترک تبدیل می شوند.
    • برای داشتن زبان مشترک لزومی به اجبار کودکان 6 ساله به آموزش به یک زبان بیگانه نیست، کودکان می توانند به زبان خود آموزش ببینند و در کنار آن به صورت اختیاری یکی از زبانهای همسایگان را هم آموزش ببینند

    7   آيا بهتر آن نيست كه براي حل اين معضل اجتماعي, تمامي اقوام ايراني, آزاد به تدريس و تحصيل زبان مادري خود بوده  و  همزمان فراگيري زبان مشترك نيز اجباري شود ؟

    • بهتر آن است که هر فردی به زبان خود آموزش ببیند و به صورت اختیاری(و نه اجباری) زبان یکی از ملیتهای ساکن ایران را هم آموزش ببیند.

    8  رژيم مرتجع آخوندها در صدد ايجاد امپراطوري اسلامي از نوع شيعي هست. آيا براي رسيدن سريعتر به هدف, در بسط و گسترش زبان عربي تلاش دارد و يا براي حفظ زبان فارسي به بزرگداشت فردوسي پرداخته هست ؟

    • رژیم کنونی ایران، از تشیع به عنوان ابزاری برای بسط قدرت خود استفاده می کند ولی ذاتا یک رژیم فارسگرا است، این رژیم هرکجا که منافع فارسی با منافع تشیع در تقابل بوده است، منافع فارسی را بر منافع تشیع ترجیح داده است، در جنگ آذربایجان با ارمنستان، به خاطر اینکه قدرت گیری آذربایجان شیعه در تضاد با منافع فارسگرای حکومت بود از ارمنسان مسیحی حمایت کرده و می کند و یا در افغانستان به جای حمایت از هزاره های شیعه ترک از تاجیکهای سنی فارسزبان حمایت می کند، حمایت ایران از شیعیان عرب نیز به دلیل ایجاد اختلال در صفوف اعراب است و باز هم در جهت تامین منافع فارسگرایی. هر روز شاهد اعدام اعرابی هستیم که تنها جرمشان خواستن آموزش به زبان عربی برای کودکانشان می باشد.

    9    نکته آخر :

    • مفهوم زبان، گویش و لهجه را یاد بگیریم و هر یک را در جای خود استفاده بکنیم و به دلخواه خود آنها را تغییر ندهیم
    • مفهوم ملیت و قومیت را یاد بگیریم
    • مفاهیم سیاسی مانند پانترکیسم، قومگرا و غیره را یاد بگیریم و در جای مناسب استفاده کنیم و گوینده هر سخن مخالف را با چنین کلماتی ننوازیم

    آلپر آتاسی
    زمستان 92

    yazı 09.02.2014 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • جعلیات ایرانی و فارسی – بخش دوم

    این نوشته در جواب به کامنتهای نوشته شده در زیر مقاله قبلی در سایت ایران گلوبال نوشته شده است

    در نوشته قبلی بنده با نام جعلیات ایرانی و وظیفه ملتهای ساکن ایران در مورد نام کشور ایران و زبان فارسی توضیحاتی داده شده بود. مطالب آن مقاله در حقیقت دسته بندی و چکیده تحقیقی بود که از مطالعه مقالات و اطلاعات مختلف در مورد ایران و زبان فارسی حاصل شده اند. در این میان برخی ادعا می کنند که آن مقاله بدون سند می باشد و به زعم خود اسنادی را در نقض مطالب آن ذکر کرده اند. در این مقاله در مورد برخی از این موارد بررسی بیشتری خواهیم داشت و جعلیات بیشتری را آشکار خواهیم کرد

    در ابتدای مطلب لازم می دانم چکیده مقاله قبلی را به صورت خلاصه دوباره بیان بکنم. خلاصه آن مقاله در حوزه نام ایران و زبان فارسی به قرار زیر می باشد :

    نام ایران:

    نام ایران که در موارد مختلف به آن اشاره می شود به سه مفهوم مختلف اشاره می کنند که بنده به شکل زیر دسته بندی کرده ام :

    ایران باستان : ظاهرا در دوران باستان کشوری به نام آریانا وجود داشته است که در آن مقاله توضیح داده شد که اگر هم چنین کشوری وجود داشته از نظر جغرافیایی به کشور امروزین ایران ربطی ندارد.

    ایران داستان : در برخی از اشعار قدیمی کشوری به نام ایران در مقابل کشور دیگری به نام توران توصیف شده است که عینیت نداشته اند و هر دو به یک اندازه افسانه است و اگر در اشعاری نامی از ایران ذکر می شود اشاره به همان ایران افسانه ای است.

    ایران امروزی : ایران، نامی است که در سال 1314 به صورت رسمی بر این کشور گذاشته شده است ولی قبل از آن هم به صورت غیر رسمی در زمان صفویان و قاجاران استفاده می شده است که دلایل استفاده از این نام توسط صفویان و قاجاریان و دلایل رسمی کردن این نام توسط رضا شاه در مقاله مربوطه توضیح داده شده است

    زبان فارسی :

    در مورد زبان فارسی در مقاله مذکور توضیح داده شده است که زبان مردم سرزمین فارس بوده است که اموروزه منقرض شده است و مردم فارس در زبان دری(زبانی که بغلط فارسی نامیده می شود) آسیمیله شده اند. زبانی که این مقاله بدان نوشته شده است زبان دری می باشد که متعلق به مردم شمال افغانستان می باشد و در دوره ای بیش از هفتصد سال زبان علمی و فرهنگی منطقه از هندوستان تا عثمانی بوده است که به مرور با زوال تمدن ماورالنهر و کاهش اهمیت فرهنگی شمال افغانستان در مناطق مختلف کنار گذاشته شده است ولی فارسها به دلیل منقرض شدن زبان بومیشان، هنوز از این زبان استفاده می کنند. برای مطالعه دلایل این گفته به مقاله مذکور مراجعه بشود.

    خلاصه آنکه ثابت کردیم نه نام ایران نامی هزاران ساله بر این کشور است و نه زبان دری(زبانی که به غلط فارسی نامیده می شود) ربطی به مردمان این کشور دارد.

    حال به برخی از انتقادات ذکر شده به آن مقاله اشاره می کنم که در کنار آن جعلیات دیگری را روشن خواهم ساخت.

    جعلیات نام ایران

    در مورد ایران باستان

    نوشته اند که طبق نوشته استرابو کشوری به نام آریانا وجود داشته است که شامل پارس و ماد هم می شده است :

    کهنترین نمونه‌ی واژه‌ی ایران مال پیش از مسیح هست و مناطق ماد و پارس را نیز شامل میشده است چنانکه استرابو گفته است:

    استرابو مردمان پارس و ماد و سغد و باختر و آریا را جزو کشور آریانا مینامد و میگوید

    The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.

    ترجمه: سرزمین آریانا به علاوهی این، فراگیرندهی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند.

    استرابو در کتابش، آریانا، باکتریا، سغد ، کارمانیا، پرشیا و غیره را به عنوان کشورهای مختلف بیان کرده است و مرز و حدود هر یک را در فصلی جداگانه توضیح داده است. که من برای طولانی نشدن مطلب آنها را کپی پیست نمی کنم و هر کس می تواند کتاب استرابو را از آدرس زیر مطالعه بکند:

    http://penelope.uchicago.edu/Thayer/E/Roman/Texts/Strabo/home.html

    1- اینکه کشوری به نام آریانا وجود داشته است، در مقاله اینجانب توضیح داده شده است و ما آن را ایران باستان نامیدیم ولی طبق کتاب استرابو، مرزهای کشور آریانا در منطقه ای قرار می گیرد که امروزه بخشی از افغانستان است و به کشور ما ربطی ندارد

    2- در دوران گذشته کشور گشایی امری رایج بود و هر حاکم قدرتمندی به تحت سلطه در آوردن ملتها و کشورهای دیگر افتخار می کرد لذا طبیعی است که در دوره هایی از تاریخ، آریانا بخشهایی از پرشیا یا ماد را تحت سلطه خود داشته باشد ولی این امر دلیل بر یکی بودن آریانا و پرشیا نیست اگر این طور بود امروزه باید خیلی از کشورهای مختلف دنیا را جزو مغولستان می دانستیم در حالی که جغرافیای مغولوستان کاملا مشخص است و می دانیم که در مقطعی از تاریخ کشورهای زیادی به حکومت مغولها ضمیمه شده اند. استرابو پس از شرح جغرافیای آریانا ادعا می کند که در برحه ای از تاریخ بخشهایی از پرشیا و ماد و باکتریا و سغد به آریانا ضمیمه شده اند.

    3- نکته جالب در ترجمه جملات استرابو است که یک جعل واقعی و مغرضانه است. استرابو زبان آریانا و سغد و باکتریا را یکی دانسته است در حالی که در ترجمه فاشیستی، پارس و ماد هم به آن افزوده شده است. توجه داشته باشید که سغد و باکتریا(باختری) در شمال شرقی آریانا قرار دارند ولی پارس و ماد در جنوب غربی آن(در دو جهت مخالف). برای اثبات بیشتر این نکته جمله دیگری از استرابو را شاهد می آوریم، استرابو در بخش جداگانه ای به توصیف کشور کارمانیا می پردازد، کارمانیا تقریبا مابین ایران و پرشیا و ماد است و با هر سه همسایه. استرابو پس از توصیف جغرافیای کارمانیا، زبان آن را به شکل زیر بیان می کند :

    Nearchus states that the language and most of the customs of the Carmanians are like those of the Medes and Persians

    یعنی زبان کارمانیا شبیه زبان پارس و ماد است. اگر از نظر استرابو زبان آریانا هم شبیه زبان پارس و ماد بوده باشد باید در توصیف کارمانیا همانطور که نام پارس و ماد را به عنوان همسایه های همزبان آن بیان می کند نام آریانا را هم به عنوان همسایه همزبانش ذکر می کرد. پس بنا به کتاب جغرافیای استرابو، آریانا کشوری است با جغرافیای مشخص که ربطی به کشور امروزی ایران ندارد و زبان آن هم با زبان فارس و ماد متفاوت بوده است و زبان آن شبیه زبان باختری و سغدی بوده که ادامه آن زبانها هم زبان دری می باشد

    در مورد ایران داستان

    نوشته اند که در اشعار شاعران نام ایران آورده شده است که در کل مغایرتی بانوشته بنده ندارد و عموما شاعران به ایران داستان اشاره می کنند و اکثرا به عنوان صیغه مبالغه برای مدح پادشاهان استفاده کرده اند، نام ایران و توران مانند مرغ سیمرغ و شهر جابلقا و جابلسا و غیره افسانه ای هستند و نام بردن از آنها دلیل بر وجود کشوری با آن نام نمی شود. به برخی از این گفته ها نگاه کنیم تا جعلیات بیشتری برایمان آشکار شود :

    1. رودکی : در کلِ اشعار رودکی فقط یک بار نام ایران آورده شده است و نام پارس حتی یکبار هم آورده نشده است. آن یکبار نام ایران هم به شکل زیر است :
      شادی بو جعفر احمد بن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران

    آن ملک عدل و آفتاب زمانه زنده بدو داد و روشنایی گیهان

    کاملا واضح است که رودکی از نام ایران برای مبالغه و مدح استفاده کرده است و منظور وی کشور فعلی خودش به نام ایران نیست

    1. ابیاتی از اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین بریده شده و در کنار هم قرار داده شده تا معنی جعلی برای آن ایجاد بکنند. مثلا در مورد خراسان به شکل زیر نوشته اند :
      به لفظ پهلوی هرکو شناسد خراسان آن بود کز وی خور آید

    خراسان را بود معنی خورآیان کجا زو خور برآید سوی ایران

    وقتی به شعر نگاه می کنید فکر می کنید که از نظر گرگانی خوراسان جایی است که از آنجا خورشید به ایران می رسد یعنی خراسان در شرق ایران است.

    حال به شکل کامل اشعار نگاه کنید :

    زبان پهلوى هر کو شناسد خراسان آن بود کز وى خور آسد

    خور آسد پهلوى باشد خور آید عراق و پارس را خور زو بر آید

    خراسان را بود معنى خور آیان کجا از وى خور آید سوى ایران

    یعنی اسعدی زبان پهلوی را زبانی متفاوت از زبانی که خودش با آن شعر می سراید می داند و توضیح می دهد که خوراسان یک کلمه پهلوی است و به معنی جایی است که از آنجا خور به عراق و پارس می آید ولی اعتراض می کند که این کلمه به ایران و زبان دری ربط ندارد زیرا ایران در شرق خوراسان است و از خوراسان خورشید سوی ایران نمی آید بلکه خورشید ایران در خراسان غروب می کند. توجه بکنید که با حذف یک بیت از وسط دو بیت دیگر چگونه معانی را جعل می کنند.

    1. در مورد فردوسی و شاهنامه، بیان می کنند که فردوسی در شرح ساسانیان پارس را هم جزو ایران ذکر کرده است. در شاهنامه، ایران و پارس کشورهای جداگانه ای هستند که در جاهای مختلف در مقابل هم ذکر شده اند. در بخش ساسانیان داستان هم باز فردوسی در بیشتر مواقع ایران و فارس را جدا می داند و در برخی مواقع پارس را به عنوان بخشی از ایران ذکر کرده است دلیل آن هم در خود داستان شاهنامه است. طبق افسانه شاهنامه اردشیر پسر حاکم پارس است که حاکمِ ایرانِ داستان از پدر اردشیر می خواهد که اردشیر را به کاخ وی بفرستد در آنجا اردشیر پس از حکایتهای زیاد به همراه دختر اردوان می گریزد و به پارس بر می گردد حاکم ایران به جنگ پارس می رود و در آن جنگ شکست می خورد و بدین ترتیب اردشیر که حاکم پارس بود حکومت ایران را هم به دست می گیرد و از این به بعد در برخی جاها پارس بخشی از ایران ذکر شده یا برعکس. پس در داستان شاهنامه هم ایران و فارس جدا از هم هستند و اشغال یکی توسط دیگری دلیل بر یکسان بودن آنها نمی شود.
    2. اشعار دیگری هم که از شاعران دیگر مانند نظامی و … گفته می شود عموما هر کجا نام ایران آورده شده است به معنی ایران داستان است و اشاره به نام کشورشان نیست
      در مورد ایران امروزی

    · نوشته اند که از دوران صفوی به این طرف هم نام ایران در منابع مختلفی ذکر شده است که منافاتی با گفته های اینجانب در مقاله قبلی ندارد و این جانب در مقاله قبلی دلیل استفاده از نام ایران توسط صفویان را به تفصیل توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن نیست.
    اسکناسهای قاجاری که در بالای آن بانک شاهنشاهی ایران نوشته شده است را به عنوان سند رسمی بودن نام ایران بیان می کنند. توجه داشته باشید که اولا نام ایران از زمان صفویه به صورت جسته و گریخته استفاده می شده است و ثانیا اسکناسهای مذکور توسط بانک شاهنشاهی ایران که یک بانک انگلیسی بود و انحصار چاپ اسکناس در ایران را کسب کرده بود چاپ می شد که هیچ ربطی به شاهنشاهی قاجار نداشت. بانک شاهنشاهی ایران یک نام و برند تجاری یک شرکت انگلیسی است. بالاترین مقام این بانک در این کشور، شخص سوم شرکت بانک شاهنشاهی ایران بود و دفتر مرکزی و رئیس آن در لندن قرار داشتند و بر روی اسکناسها نام بانک خودشان را درج می کردند. و گرنه در مراودات رسمی قاجار از نام ممالک محروسه قاجار یا برخی وقتها از نام ممالک محروصه ایران استفاده شده است.

    در مورد زبان دری و فارسی

    در مورد متفاوت بودن سابقه زبان دری و پارسی

    گفته اند که نویسنده تفاوت زبان باختری و دری را نمی داند. نام زبان دری، پس از اسلام به این زبان داده شده است و قبل از آن طبیعتا به زبان دیگری نامیده می شده است که یابندگان کتیبه ها اسم آن را زبان باختری گذاشته اند و زبان باختری زبانی است که جدیدا در مراکز تحقیقاتی به بررسی گذاشته شده است و بیشترین کتیبه های آن در بیست سال اخیر یافته شده اند و اکثر بررسی کنندگان آن به ارتباط بسیار قوی بین آن و زبان دری یا به غلط فارسی و ایرانی اشاره می کنند برای نمونه می توانید به مقاله لوک فری مراجعه بکنید .

    در مورد نامیده شدن این زبان به نام زبان دری توسط شاعران قدیمی

    گفته اند که شاعران قدیمی هم زبان خود را فارسی نامیده اند. که با هم چند نمونه از آنها را بررسی می کنیم :

    1. می فرمایند فردوسی بزرگ در شاهنامه شاهکار بزرگ ادبی اش گفته است :
      بسی رنج بردم برین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

    من از کلیه عزیزانی که این متن را می خوانند و در دسترس خود شاهنامه دارند، خواهش می کنم حتما قبل از خواندن ادامه مطلب سعی بکنند این بیت را در شاهنامه پیدا بکنند و بعد ادامه مطلب را بخوانند.

    چنین بیتی در هیچ شاهنامه ای وجود ندارد و کاملا جعلی است. فکر می کنید چرا از هزاران بیت فردوسی، این بیت جعلی را این چنین تبلیغ کرده اند به نحوی که هیچ کس نسبت به صحت آن حتی شک هم نمی کند. ولی شما با یک تحقیق ساده جعلی بودنش را مشخص کردید. حالا فکر بکنید که این بیت کدام نقیصه فارسگراها را پر می کند که چنین جعل بزرگی را انجام داده اند. فردوسی دهها بیت زیبا و حماسی دارد که در آنها به زبان دری و پارسی هم اشاره می کند چرا هیچ یک از آنها را تبلیغ نمی کنند و این بیت جعلی را در هر مناسبت و نامناسبت بر روی در و دیوار و جلد کتابها و تلویزیون و روزنامه و … مشاهده می کنیم. دلیل آن اینست که فردوسی در همه ابیات غیر جعلی، زبان خود را دری نامیده است و ربان پارسی را زبان مردمان دیگر.

    چنین داد پاسخ که ای پادشا یکی پارسی مردم و پارسا

    ز پنجاه بازآوریدند سی ز ایرانی و رومی و پارسی

    چنین گفت گوینده پارسی که بگذشت سال از برش چار سی

    چنین گفت روشن دل پارسی که بگذاشت با کام دل چارسی

    بفرمود تا پارسی و دری نبشتند و کوتاه شد داوری

    کجا بیور از پهلوانی شمار بود بر زبان دری ده‌هزار

    در مورد دری نامیده شدن این زبان توسط شاعران سرزمین پارس

    1- در مورد حافظ می گویند که :

    ویا حافظ در یکجا:

    زشعر دلکش حافظ کسی شود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

    و درجای دیگر:

    شکر سخن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله

    می خواهند ثابت کنند که دری و فارسی یکی است در حالی که در بیت اول دری اسم زبان است و در بیت دوم پارسی اسم مکان است یعنی از سرزمین پارس. حافظ ابیات دیگری هم در این زمینه دارد که در همه آنها پارسی را یا زبان دیگران معرفی کرد یا به عنوان اسم مکان به کار برده یعنی از نظر حافظ نیز زبانی که به آن شعر می گفته زبان دری بوده و زبان فارسی زبان دیگری می باشد :

    خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را

    ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری

    گفتنی است در کلیه اشعار حافظ حتی یکبار هم نام ایران دیده نشده است

    2- در مورد سعدی می گویند :

    و یا سعدی میگوید:

    چو آب میرود این پارسی به قوت طبع نه مرکبی است که از وی سبق برد پارسی

    ولی باز هم در بیت بالا پارسی اسم مکان است. سعدی نیز زبان خود را دری می دانسته است و پارسی را زبان دیگر یا اسم مکان بیان کرده است :

    وگر پارسی باشدش زاد بوم به صنعاش مفرست و سقلاب و روم

    هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    چون در دورسته دهانت نظم سخن دری ندیدم

    در مورد متاخر بودن سراییش شعر به زبان دری در فارس

    گفته اند که بنده اطلاع ندارم و دو نمونه آورده اند(ابن بلخی و روزبهان ابومحمدبن ابی نصربن روزبهان بقلی) که قبل از حافظ و سعدی در شیراز به زبان دری شعر گفته اند ولی هردوی آنها اتفاقا اصلیت پارسی ندارند وطبق منابع خودشان یکی بلخی الاصل است و یکی دیلمی است. یعنی افرادی که اصلیتی غیر فارسی دارند و به دلایل خانوادگی با زبان دری آشنا بوده اند ولی مقیم سرزمین فارس شده اند و در آنجا به زبان دری نوشته اند. آیا این دلیل می شود که در سرزمین پارس از قدیم نوشتن و سرایش شعر به زبان دری رایج بوده است؟

    در مورد این که مردم فارس ادبیات شفاهی و فولکلور ندارند

    در این مورد نوشته اند که :

    اقوامی که سده‌ها شهرنشین شده‌اند، دیگر دنبال ادبیات شفاهی نیستند..اما از بوشهر (بخشی در واقع از استان) برای نمونه ادبیات شفاهی به گویش فارسی بوشهری فراوان است. یا به زبان فارسی‌بختیاری و لری و غیره..که همه بازماندگان پارسی‌میانه هستند.

    اول خودشان قبول می کنند که فارسها ادبیات شفاهی و فولکلور ندارند ولی دلیل آن را شهر نشینی می دانند درحالی که مردمان شهرههای بسیار بزرگتر از شیراز و اصفهان و کرمان و تهران هم داری فولکلور غنی هستند و تنها دلیل نبودن ادبیات فولکلور بین جامعه دری زبان( به غلط فارس زبان)، محو زبان گذشتگان و آسیمیله شدن آنها در یک زبان و فرهنگی است که آن را از منابع مکتوب یاد گرفته اند. سپس هم اشاره می کنند که ملیتهای دیگر مانند لرها و بختیاری ها و … دارای ادبیات فولکلور هستند. بله، هر ملتی که کمتر در معرض آسیمیلاسیون بوده فرهنگ و فولکلور خود را نیز حفظ کرده، ملتهای مذکور زبانشان از زبان دری کمتر آسیب دیده و توانسته اند تا حدودی زبان خود را حفظ بکنند و به تبع آن فولکلور خود را نیز حفظ بکنند. خصوصا این که دری زبانان افغانستان که زبان دری زبان بومیشان است دارای فولکلور بسیار غنی در این زبان هستند ولی پارسها، ترکها، لرها، کردها، عربها و غیره ای که آسیمیله شده و دری زبان شده اند و امروزه همه آنها را اصطلاحا فارس می نامند دارای فولکلور و ادبیات شفهای نیستند

    در نهایت

    سعی کرده اند که با ذکر مشابهت کلمات یا جملاتی از زبان پهلوی و زبان دری، یکسان بودن این دو زبان را ثابت بکنند. همین افراد وقتی که مطالبی که توسط برخی نویسنده ها در مورد مقایسه زبان ترکی و سومری را می بینند اعتراض می کنند که با مشابهت چند کلمه یا جمله نمی توان دو زبان را یکسان دانست ولی خودشان از همان روش استفاده می کنند.

    دیگر این که سعی می کنند با کپی پیست کردن مطالب مختلف از سایتهای مختلف نوشته خود را اولا به ظاهر علمی نشان دهند و در ثانی مطلب را آنقدر طولانی و پیچیده بکننده که خواننده از خواندن آن صرف نظر بکند و یا بدون خواندن آن جعلیات نظرشان را قبول بکند که فکر می کنم دیگر چنین حناهایی رنگی ندارند

    نتیجه گیری

    باز هم با صدای بلند تکرار می کنیم که در تاریخ، کشوری به نام ایران وجود نداشته و اگر هم با نامی مشابه ایران کشوری وجود داشته، به کشور ما ربطی ندارد و در جغرافیای دیگری بوده است و ایران داستانی و افسانه ای هم احتمالا اشاره به آن سرزمین دارد و ربطی به کشور ما ندارد، صفویان هم چون بر آن سرزمینها تسلط داشتند می توانستند خودشان را حاکم ایران بنامند ولی چنین ارتباطی بین کشور امروزی ما و ایران باستان یا داستان دیگر وجود ندارد.
    باید قبول کنیم که ایران کشوری کثیر الکله با مرزهای شناخته شده در سازمان ملل است که در سال 1314 به این نام نامگذاری شده است و پس از آن نیز یکبار بخشی از(بحرین) آن جدا شده است و در سال 57 هم نامش به جمهوری اسلامی ایران تغییر یافته است. این نام برای این سرزمین نه سابقه تاریخی دارد و نه تقدس یا معنای نژادی و قومی
    زبان دری(زبانی که به غلط فارسی نامیده می شود) زبان بومی هیچ یک از ملیتهای ساکن ایران نیست و هیچ جایگاه تاریخی یا ملی در بین مردم این سرزمین ندارد.
    آلپر آتاسی

                                                                                             شهریور 91

    bu yazı 12.09.2012 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • جواب همه سوالات، ترک بودن مردم آذربایجان است

    با گذشت دو روز از زلزله مرگبار قره داغ، که خانواده های زیادی را در این منطقه از آذربایجان داغدار کرده و بررسی عملکرد دولت و نهادهای دولتی، سوالهای متعددی برای هر انسان آزاده مطرح می شود که یافتن جواب آنها شاید کلیدی باشد برای یافتن جواب سوالهای دیگری که در زمانهای دیگر مطرح می شوند و کمکی به پیش بینی رفتار حکام در حرکتها و بلایای آتی باشد. سوالهای اساسی که در این دو روز بر ذهن هر ایرانی و خصوصا انسان آذربایجانی خطور کرده است را می توان به شرح زیر بیان کرد:

    • دلیل بایکوت خبری زلزله قره داغ توسط صدا و سیمای ایران در چیست؟
    • دلیل عدم توجه حاکمان به این مسئله چیست؟
    • دلیل اعلام زود هنگام اتمام عملیات جستجو و نجات با وجود آنکه به برخی از روستاها هنوز کسی نرفته است چیست؟
    • دلیل عدم پذیرش کمکهای خارجی چیست؟
    • دلیل عدم اجازه به گروههای خود جوش مردمی برای کمک به زلزله زدگان چیست؟
    • کلا دلیل این که حاکمیت می خواهد این مسئله کِش پیدا نکند چیست؟

    همه سوالهای بالا از نوعی هستند که در حالت نرمال باید برعکس آن اتفاق می افتاد و در موارد دیگری که بالایای طبیعی مانند زلزله در نقاط دیگر ایران اتفاق افتاده است بر عکس آن مشاهده شده است. زیر حکومت همیشه از بلایای طبیعی مانند جنگ و زلزله و سیل و … به نفع خود استفاده کرده است و با کش دادن آنها زمینه اتحاد بخشهای مختلف مردمی و همگامی آنها با نهادهای حکومتی را فراهم کرده است

    کلید اساسی برای یافتن پاسخ این سوالات به نظر من وجود ترک آذربایجانی در قره اداغ و تضاد آن با فلسفه وجودی ایران است. در ادامه به تشریح این نظر که پاسخگویی سوالات فوق می باشد، خواهیم پرداخت

    1-     از زمان تشکیل کشور ایران، قدرت حاکم بر ایران(حکومت و اپوزیسیون) وجود ملت ترک آذربایجانی را انکار کرده است لذا در صورت کش یافتن مسئله احتمال دارد رسانه های جهانی به این مسئله توجه کرده و در خلال بحث و خبررسانی در این مورد به ترک بودن مردم آن منطقه و بخشهای زیادی از کشور ایران اشاره بکنند و مردم جهان از وجود جمعیت کثیر ترکان آذربایجانی در این منطقه مطلع شوند. لذا سالهاست که این مکانیزم پیاده می شود و هر خبری که ارزش جهانی داشته باشد و تیتر اصلی آن بخشی از آذربایجان باشد بایکوت می شود. این مکانیسم بدون استثنا حتی در مور حرکتها و خبرهایی که بر علیه اصحاب قدرت(حکومت و اپوزیسیون) نباشند نیز اعمال می شود نمونه دیگر این مسئله در 18 تیر 78 نیز مشاهده شده که با وجود آنکه اعتراضات خیابانی بر علیه حکومت در تبریز، به انداز تهران گسترده بود و عنصر ترکی نیز در آن چندان دخیل نبود باز هم تبریز و آذربایجان بایکوت خبری شدند(هم از طرف حکومت و هم از طرف اپوزیسیون)

    2-     سالهاست که حکومتهای حاکم بر ایران با پروپاگاندای رسانه ای نسبت به کشورهای دیگر، آنها را لابالی، ضد دین و دشمن مردم ایران معرفی کرده اند خصوصا این که ترکیه و آذربایجان شمالی را دشمن مردم آذربایجان جنوبی معرفی کرده اند و در صورت حضور  و کمک رسانی آنها به مردم زلزله زده ، بر مردم منطقه تاثیر متضاد خواهد گذاشت و آشنایی رو در روی مردم منطقه با برادران خود در ترکیه، آذربایجان شمالی و دیگر نقاط جهان، کلیه دستاوردهای پروپاگاندای حکومتی در این زمینه را بر باد خواهد داد.

    3-     سیاست تفرقه انداختن در بدنه ملت آذربایجان یکی از ارکان حاکمیت کشور ایران است و به شیوه های مختلفی سعی می شود به اختلافات بین شهرها و مناطق مختلف آذربایجان دامن زده شود. در صورت حضور گروههای مردمی از شهرهای مختلف آذربایجان، حس اتحاد و یکدلی در بین آنها تقویت می شود و همین عامل می تواند محاسبات حکومت را بر هم زند. به همین خاطر می بینیم که از حضور گروههای مردمی به بهانه ترافیک جلوگیری می شود و کلیه عملیات به دست سپاه سپرده شده است

    با توجه به موارد فوق، مشاهده می شود که هر نوع اطلاع رسانی در مورد آذربایجان یا ایجاد زمینه برای تعامل مردم آذربایجان با همدیگر یا مردمان کشورهای برادر، یک معضل امنیتی تلقی شده و از آن ممانعت به عمل می آید حتی به قیمت جان کودکان و مردم ستمدیده آذربایجان باشد.

    Bu yazı 13.08.2012 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • جعلیات ایرانی و وظیفه ملتهای ساکن ایران

    در بسیاری از سایتها و وبلاگهای مختلف، در متن مقالات و نظرات بازدیدکنندگان مطالب غلطی در مورد ایران، فارس و زبان فارسی نوشته می شود که با واقعیتها تطابقی ندارند. اگر این مطالب به عنوان نتایج تحقیقی یا تفننی کسی قید گردند هیچ اشکالی از نظر من ندارد و مردم هر قومی آزاد هستند که در مورد تاریخ، زبان و سرزمین خود هر گونه که دوست دارند فکر بکنند و بنده نیز علاقه خاصی به چنین مطالبی ندارم. ولی گاهی از این گزاره های غلط نتیجه گیرهای غلطی گرفته و آن نتیجه گیریهای غلط نیز به عنوان چماق یا هویچ بر علیه ملیتهای دیگر این سرزمین استفاده می شود. در بسیاری از موارد متناسب با دانش نویسندگان مطالب، به آنها پاسخهایی را داده ام که مجموعه آن پاسخها را می خواهم به صورت مدون و یکجا ارائه بکنم تا در بحثهای دیگر به جای ثبت مطالب تکراری به متن این مقاله ارجاع بدهم. البته بنده نه زبان شناس هستم و نه تاریخدان، و نه علاقه ای به مطالعه کسترده در آنها دارم. با اندکی تحقیق و جستجو مطالب زیر را گرد آوری کرده ام و همیشه هم دوستدار یادگیری هستم و اگر عزیزی بر یافته های بنده انتقاد داشت خواهش می کنم به صورت موردی و با سند و به دور از هوچیگری، عکس آنها را بیان بکند تا ما هم یاد بگیریم

    نکته ای را همینجا ذکر بکنم که اصولا از نظر بنده تاریخ هیچ نقشی در حقوق ندارد و حقوق بر اساس وضعیت فعلی سنجیده می شود. ظربفی می گفت اگر قرار بر سنجش حقوق بر اساس تاریخ بود، در آن صورت بسیاری از مفاهیم دموکراسی معنای خود را از دست می دادند مثلا هزاران سال است که حقوق زنان پایمال می شود و حال نمی توان به دلیل این که پدرانمان هم زنانشان را کتک می زدند با عدم اعمال خشونت بر علیه زنان مخالفت کرد

    صورت مسئله را اینگونه خلاصه می کنم :

    1- ایران نام کشوری است که از هزاران سال پیش وجود داشته و مهد تمدن و علم و هنر و … جهان بوده و تا امروز هم بلا انقطاع ادامه داشته است

    2- از چین تا دریای مدیترانه با کمی کاهش یا افزایش جزو کشور ایران می باشند که به مرور زمان بخشهایی از آن جدا شده است

    3- یک نژاد برتر و خالص به نام نژاد آریایی وجود دارد که مردم ایران را تشکیل می دهد و هرکس که خود را از این نژاد نمی داند غیر ایرانی هست

    4- زبان مردم این سرزمین همیشه فارسی بوده است

    5- این زبانی که این مقاله بدان نوشته شده است زبان فارسی می باشد

    6- و اخیرا هم برای پوشش تناقضات موجود، اقدام به خود زنی کرده و عده ای بیان می کنند که ما ملت یا قومی به نام فارس نداریم و فقط زبان فارسی داریم که زبان مشترک ایرانیان است

    کشور ایران

    کشوری که هم اکنون در آن زندگی می کنیم نامش جمهوری اسلامی ایران است و در سال 57 به این نام نامگذاری شده است و قبل از آن هم در سال 1314 و در آستانه تشکیل سازمان ملل، رضا شاه طی نامه رسمی از همه کشورهای دیگر درخواست کرد که نام کشورش را به جای پرشیا، ایران بنامند و البته قبل از این اقدام نیز به صورت رسمی از دولت افغانستان بابت این تغییر نام، اجازه گرفت. طبیعتا رضا شاه نیز این نام را با شیر یا خط انداختن انتخاب نکرده و دلیل خاصی داشته است. دلایل رضا شاه از این انتخاب را می توان اینگونه حدث زد :

    1- قبل از آن زمان عموما امپراطوریها حکمفرما بودند و سرزمینها به نام امپراطوری نامگذاری می شدند مانند امپراطوری پرشین(هخامنشیان )، رومیان، سلوکسان صفویان، قاجاریان، عثمانیان و … و حکومتهای ملی در داخل این امپراطوریهای و به عنوان مملکتهای داخلی موجودیت داشتند. آخرین امپراتوری قبل از رضا شاه، قاجاریان بودند که بر ممالک آذربایجان، فارس، کردستان، خراسان، سیستان، مازندران و … حکومت می کردند ولی رضا شاه می خواست نه یک امپراتوری، بلکه یک حکومت مدرن بنا نهد و نمی توانست نام فقط یکی از ممالک تحت حکومت خود(فارس) را برای کل سرزمین تحت حاکمیتش تحمل بکند.

    2- برخی از امپراطوریهای قبلی که بر همه یا بخشی از این سرزمین حکومت کرده بودند نیز در برخی موارد خود را ایرانی خوانده اند که از آن جمله می توان به صفویان و قاجاریان اشاره کرد. لذا نام ایران می توانست محمل تاریخی نیز داشته باشد. تنها مشکل این مسئله آن بود که امپراطوریهای قبلی به دلیل رقابت با امپراطوری عثمانی،( که بیشتر یک امپراطوری سنی و عربی بود) خودشان را در جبهه مقابل و همگام با نهضتهای شعوبیه دانسته و احساس تعلق خود به تمدنهای ماوراوالنهر و استفاده از اساطیر و زبان آنها را سر لوحه خود قرار داده بودند که باعث رونق زبان دری و افسانه های مربوط به شاهنامه و ایران و … شده بود. ولی مسئله این بود که امپراطوریهای فوق شامل سرزمینهای ماورالنهار(منشا زبان دری و افسانه های ایرانی) هم بودند و به همین دلیل خود را محق می دانستند که از آن تابلو برای مخالفت با امپراتوری عثمانی استفاده بکنند(توجه داشته باشید که امپراطوریهای عثمانی و صفوی و قاجار، هر سه ترک بودند لذا عامل ترکی نمی توانست به عنوان منشور تقابل و رقابت انتخاب شود) ولی مشکل رضا شاه این بود که در زمان وی سرزمینهای مذکور در قلمرو وی نبود و لذا ایشان نمی توانست از آن عامل هم استفاده بکند. چاره این کار هم ساده بود صاحبان اصلی نام افسانه ای ایران یا تحت حکومت شوروی بودند یا تحت حکومت پشتونها در افغانستان و هر دو هم مخالف ایران و زبان دری. لذا رضا شاه با یک نامه نگاری و کمی مذاکره به راحتی توانست نظر حاکمان پشتون افغانستان را جلب کرده و رضایتنامه نامگذاری کشورش به نام ایران را دریافت بکند.

    3- نام ایران در اشعار و داستانهای قدیمی که به زبان دری نوشته شده بودند با ابهت تکرار شده بود و تا آن زمان هنوز زبان دری برتری خود را به عنوان زبان علمی و فرهنگی مشزق زمین حفظ کرده بود و در سرزمین تحت حکومت رضا شاه استفاده می شد. لذا با انتخاب این نام ، بار مثبت آن می توانست در افزایش غرور ملی مردم تحت حکومتش تاثیر بگذارد.

    4- زمان نامگذاری همزمان با اوج فعالیت نازیستها و ایده برتری جویانه نژاد آریایی توسط آلمانیها بود و رضا شاه می خواست خود را به حلقه آلمان متصل کند و آلمان هم می خواست برای کنترل هند و روسیه بر این سرزمینها تسلط یابد لذا نام ایران بیش از هر نامی، قابل انطباق با اصطلاح رایج آن دوران یعنی نژاد آریایی بود به نحوی که حتی این نام ابتدا توسط سفیر آلمان به رضا شاه پیشنهاد شده است و بعد مورد تایید رضا شاه قرار گرفته است.

    پس متوجه شدیم که تا قبل از 1314 هیچ کشوری رسما به نام ایران وجود نداشت و نام ایران تنها بعد از صفویان به صورت غیر رسمی (فقط برای نشان دادن تمایز خود در مقابل عثمانیان ) در برخی مکاتبات استفاده شده است. حال سوال این است که پس این کشور ایران که هزاران بیت شعر در مورد آن وجود دارد و دهها هزار کتاب در مورد تاریخ آن نوشته شده است، از کجا پیدا شدا است؟ برای بحث در این زمینه بنده نام ایرانی که در کتابهای مختلف مشاهده می شوند را به سه دسته تقسیم می کنم( ایران داستان، ایران باستان، ایران پرشین ) و به شرح هر یک از آنها می پردازم :

    ایران داستان

    ظاهرا افسانه هایی در بین مردم ماورالنهر رواج داشته که در آن افسانها مردمان دو سرزمین خیالی ایرانی و توران به جنگ هم پرداخته اند( مانند همه افسانه های جن و پریان) که این افسانه ها را ظاهرا شاهنامه می نامیدند و فردوسی آنها را به نظم کشیده است یا ساخته است. برخی هم نام ایران را به اوستا و ذرتشت نسبت می دهند هر چند که اصالت هیچ یک از اینها (فردوسی و ذرتشت) هنوز اثبات نشده است ولی با کمی اغماض می توان در مورد آنها نیز بحث کرد.

    اولا سرزمینهایی که به نام ایران ذکر شده اند در افغانستان کنونی قرار دارند و هیچ ربطی به کشور ما ندارد

    دوما این نام به اندازه نام کشور توران افسانه ای است. و اگر این نام را واقعی پنداریم باید کشور مقابل آن یعنی توران را هم واقعی بدانیم. در حالی که در تاریخ رسمی نه به کشوری به نام ایران بر می خوریم و نه کشوری به نام توران.

    در اشعار و نوشته های شاعران و نویسندگان بعد از فردوسی نیز هر کجا به نام ایران بر می خوریم اشاره به نام ایران داستانی شاهنامه است و هیچ یک نام کشوری که در آن زندگی می کنند را ایران ننامیده اند. پس ایران داستانی یا افسانه ای واقعیتی ادبیاتی است که وجود خارجی نداشته است.

    ایران باستان

    در متون تاریخی گذشته تاریخ نویسان و جغرافیدانان معتبر دنیا، کشوری به اسم ایران معرفی نشده است. در اسناد رسمی تاریخی، نامی از ایران آورده نشده است، هنوز هیچ قباله ازدواج، زمین و … پیدا نشده است که بیش از سی صد سال قدمت داشته باشد و به نام ایران ثبت شده باشد. در هیچ یک از کتیبه های یافته شده(خارج از صحت و سقم آنها) حاکمان، نام سرزمین خود را ایران ننامیده اند . تنها مورد قابل ذکر، نام کشوری به نام آریانا در برخی متون قدیمی مانند جغرافیای استرابو است که حد جنوبی آن را دریای سند، مرز شمالی آن را کوه هندوکش، و حدود غربی آن را خراسان می نامد یعنی همان حدود ایران داستانی ذکر شده در شاهنامه که امروزه کشور افغانستان نامیده می شود و افغانها امروزه از آن نام با نامهای هواپیمایی آریانا،مجلۀ آریانا، دایرت المعارف آریانا، هتل آریانا، سینمای آریانا، تیم فوتبال آریانا و … استفاده می کنند. در برخی نامه نگاریهای امپراطوریهای بعد از صفویان هم به تبعیت از صفویان نام امپراطوری همراه با پسوند ایران ذکر شده است که عموما برای نشان داده تقابل با عثمانی استفاده می شده است. پس در دوران باستان کشوری به نام ایران وجود نداشته است و اگر هم در جاهایی نامی از آن آورده شده، آن نام هیچ ربطی به کشور ما ندارد و به سرزمینی خارج از مرزهای سیاسی کشور کنونی ما اشاره دارد.

    ایران پرشیا

    در هزاران کتاب تاریخی که بعد از نامگذاری ایران در سال 1314 نوشته شده است، هرجا اثر یا سندی تاریخی درج شده یا ترجمه شده است، به صورت عمدی نام سرزمین پرشیا یا نام امپراطوریها به ایران عوض شده است. و در این جعل و تغییر نام یک قاعده کلی نانوشته، رعایت شده است. در مورد پرشیا، هر سندی که در مورد زبان، فرهنگ، آداب و غیره مردمان پرشیا صحب کرده است در همه آنها به جای نام پرشیا ایران نوشته شده است ولی در مواردی که در مورد حدود پرشیا صحبت شده است عوض نکرده اند و به نام پرشیا درج شده است. در مورد امپراطوریها هم بر عکس آن عمل شده است، هر کجا که در مورد زبان، فرهنگ و آداب مردمان یا حاکمان امپراطوریهای صحبت شده است، نام امپراطوری تغییر نکرده است ولی هرجا که در مورد حدود و تصرفات امپراطوریها صحبت شده است نام آن امپراطوری به ایران تغییر یافته است. برایند این جعل و نسل کشی هویتی آن شده است که خوانندگان آن کتابها احساس می کنند که کشوری به نام ایران با حدود جغرافیایی ذکر شده برای امپراطوریها وجود داشته است که زبان، فرهنگ و آداب آن همانند فارسها بوده است در حالی که نه آن امپراطوریها، ایران بودند و نه زبان، فرهنگ و آداب آن امپراطوریها فارسی بود.

    زبان فارسی و زبان دری

    ملت فارس یا پارس یا پرشین یک ملت تاریخی است که سرزمینشان بخشهایی از قسمت جنوبی ایران می باشد. این ملت یا قوم سابقه هزاران ساله سکونت در سرزمین خودش را دارد و امروزه هم نوادگانشان در آن سرزمین زندگی می کنند زبان این ملت به تبع قومیتشان، فارسی، پارسی یا پرشین نامیده شده است. زبان پرشینها یک زبان باستانی تقریبا مرده است که آثار بسیار معدودی از آن در برخی کتیبه ها به جا مانده است و امروزه غیر از برخی روستا نشینان استانهای فارس(مانند سیوند) کسی به آن زبان صحبت نمی کند. زبان فارسی به دلیل عدم کتابت به آن زبان منقرض شده و زبان دری به مرور جایگزین زبان فارسی شده است به نحوی که امروزه تقریبا زبان همه مردم فارس، دری می باشد. مشابه همان جعلیاتی که در مورد نام کشور ایران اشاره کردیم در مورد نام زبان فارسی نیز اتفاق افتاده است بدین نحو که نام زبان دری را عوض کرده و به غلط نام فارسی بر آن نهاده اند. این تغییر نام قبل از رضا شاه اتفاق افتاده است که در ادامه سعی می کنم ابتدا به دلایل اثباتی جدا بودن زبان دری و فارسی اشاره بکنم و سپس دلایل تئوریک مربوط به تغییر نام و چرایی آن را بررسی خواهم کرد. توجه داشته باشید که منظور از زبان دری همان زبانی است که این مقال بدان زبان نوشته شده است و زبان فارسی زبان بومی مردم سرزمین فارس می باشد.

    تاریخ نویسان فارسگرا، برای زبان فارسی سه دوره تعیین می کنند فارسی باستان(زبان فارسی دوران هخامنشیان)، فارسی میانه(زبان فارسی دوران ساسانیان) و فارسی جدید. و برای آن داستانسرایی می کنند که به مرور زمان، زبان فارسی به سه شکل مذکور تغییر یافته است. ما در مورد زبان فارسی باستان و فارسی میانه حرفی نداریم و درست یا غلط بودن آن را به خودشان می سپاریم ولی آنچه که اینجا جای بحث است این است که آیا زبان دری(انچه که امروزه به غلط فارسی یا فارسی جدید نامیده می شود) ادامه همان فارسی میانه است؟ توجیه گران این مسئله ادعا می کنند که زبان میانه ادامه و تغییر یافته زبان فارسی میانه است که در سرزمین دیگری رشد و تکامل یافته است و در مورد نحوه پرش دو هزار کیلومتری این زبان از سرزمین فارس به شمال افغانستان هیچ توضیحی نمی دهند. با دلایل متعددی می توان ثابت کرد که زبان دری زبانی متفاوت از زبان فارسی می باشد که در زیر به چند نمونه از دلایل به طور مختصر اشاره خواهیم داشت :

    1- زبان دری پس از زبان فارسی میانه( یعنی پس از اسلام) رایج نشده است و قبل از آن در شمال افغانستان وجود داشته است. امروزه کتیبه های مختلفی مانند کتیبه سرخ یکاولنگ و کتیبه کوتل و … در تخارستان افغانستان پیدا شده اند که متعلق به قبل از اسلام می باشند و به زبان دری می باشند. پس همزمان با ساسانیان و فارسی میانه در سرزمین دیگری، زبان دری رایج بوده است

    2- تقریبا همه شاعران و نویسندگان دری زبان مانند فردوسی، نظامی، رودکی و … زبان خودشان را دری نامیده اند و اتفاقا از زبان فارسی هم نام برده اند و آن را نام زبان مردمان دیگر شمرده اند. مثل فردوسی هر وقت که در مورد زبان خودش حرف می زند، دری می نامد ولی در جای دیگر مثلا می گوید دهقان پارسی گوی که نشاندهنده بیگانه بودن آن دهقان و زبان آن دهقان نسبت به فردوسی و زبان فردوسی می باشد.

    3- شاعران و نویسندگان متاخر مانند سعدی و حافط که در سرزمین فارس زندگی کرده اند نیز زبان شعری خود را دری دانسته و زبان بومی مردم را فارسی نوشته اند

    4- سابقه شعر سرایی و نوشتن به زبان دری(آنچه که به غلط فارسی نامیده می شود) در سرزمین فارس بسیار متاخر تر از سرزمینهای دیگر مانند خراسان ، ماورالنهر ، هند، آذربایجان، عثمانی و غیره است. یعنی امواج گسترش زبان دری پس از طی کردن بسیاری از سرزمینهای مختلف آسیا و در آخرین سرمنزل یه سرزمین فارس رسده است

    5- اگر زبان دری زبان بومی مردم سرزمین فارس باشد باید ادبیات شفاهی و فولکلوریک این مردم نیز به همان زبان باشد. در حالی که مردمان سرزمین فارس یا ادبیات فولکلوریک ندارند و یا اگر دارند هم عموما به زبانهای دیگر می باشد و به زبان دری نیست. در سرزمین فارس ادبیات عامیانه عموما از ادبیات مکتوب زبان دری منشا گرفته است در حالی که در دنیا غیر از ملتهای آسیمیله شده در بین هیچ ملتی چنین روالی رایج نیست و عموما ادبیات شفاهی منشا برخی از آثار مکتوب می شوند و نه بر عکس.

    با توجه به مطالب بالا ثابت می شود که مردمان سرزمین فارس در طول سالیان مختلف در هویت دری افغانی آسیمیله شده اند و عناثر هویتی آنها از بین رفته است و امروزه مردم فارس این سرزمین زبان، فولکلور، موسیقی و … خودشان را فراموش کرده و جذب هویت دری شده اند. حال مسئله ای که پیش می آید این است که اولا چرا این اتفاق در سرزمین فارس افتاده است و در ثانی چرا این اتفاق برای مردم سرزمینهای دیگر مانند کردستان، آذربایجان، مازندران و … نیفتاده است؟ برای بیان دلایل این اتفاق، می توان چند تئوری را مطرح کرد که امیدوارم مطالعات بیشتر در مورد آنها انجام شود. تئوری و دلایل بنده در این زمینه به شرح زیر می باشند :

    1- زبان و فرهنگ دری در دوره ای به قدمت بیش از هزار سال یکی از مهمترین زبانهای شرق میانه بوده است. این زبان به عنوان نماد ضد عربی و گاها نماد ضد اسلامی استفاده شده است و در هر بخشی از منطقه اگر حاکمی خود را درقابت با دستگاه خلافت می دید استفاده از این زبان هم یک گزینه پیش فرض برای وی محسوب می شده است. توجه داشته باشد که در صده های گذشته تعداد با سوادان و تعداد کتابها بسیار محدود بود و امپراطوریها هم امپراطوریهای ناسیونالیستی نبودند لذا برای سیستم حکومتی خود از بین سه زبان رایج آن دوران(عربی، دری و ترکی) یکی را انتخاب می کردند که در این میان سابقه و تسلط زبان عربی از همه بیشتر و پس از آن به ترتیب زبانهای دری و ترکی قرار داشته اند. یعنی بسیار طبیعی بود که وقتی یک طبرستانی یا کرد یا آزربایجانی یا ازبک و … می توانست حکومت تشکیل بدهد اولا چاره ای جز انتخاب یکی از سه زبان عربی یا دری یا ترکی برای دربار خود نداشت (چون زبانهای دیگر نه کتابی داشتند، نه الفبایی و نه کسانی که نوشتن و خواندن آنها را بلد باشد) و غیر از این عامل، عامل حکومتهای قبلی هم بی تاثیر نبود و عموما حاکمان جدید ادامه دهنده روش حاکمان قبلی بودند. با این تفسیر می بینیم که بسیاری از حکومتهایی که اصلیت آنها دری نیست، از زبان دری که زبان رایج آن دوران بود استفاده کرده اند (همانند بسیاری از امپراطوریها و حاکمان گذشته اروپایی که با وجود آن که یونانی نبوده اند ولی از زبان لاتین به عنوان زبان دربار خود استفاده کرده اند و نویسندگان و شاعران آن دوران هم به زبان لاتین نوشته اند ولی این عامل دلیل بر آن نمی شود که فکر بکنیم تا 300 سال پیش هیچ یک از زبانهای فرانسوی، آلمانی، فنلاندی و غیره در اروپا وجود نداشته اند). غیر از امویان و عباسیان، تقریبا تمام امپراطوریهایی که در 1400 سال گذشته بر این منطقه حکومت کرده اند، زبان دری را به عنوان زبان درباری خود استفاده کرده اند و همین عامل ممکن است باعث رواج این زبان در برخی از مناطق شده باشد.

    2- در طول هزار سال گذشته عموما سرزمینهای خراسان، فارس و آذربایجان، سرزمینهای حاکم نشین بوده اند و دربار و ارتش و غیره در هر دوره در یکی از این سرزمینها مستقر شده است. در سرزمینهایی مثل کردستان، سیستان، طبرستان و … که حاکم نشین نبوده اند حفظ زبان محلی و عدم تغییر آن به زبان دربار طبیعی به نظر می رسد ولی در سرزمینهای حاکم نشین احتمال آسیمیله شدن مردمان بومی و تغییر زبان و فرهنگشان بسیار شدیدتر است. این عامل خصوصا اگر بومیان آن سرزمین دارا فرهنگ نوشتاری و متمرکزی نباشند تشدید می شود با این تفاصیل و با توجه به این که زبان بومی فارسها دارای قابلیت نوشتاری نبوده و ادبیات مکتوب بسیار کمی از آنها به جا مانده است به راحتی تغییر یافته و جای خود را به زبان دری داده است درحالی که در آذربایجان به دلیل قرابت زبان حاکمان و پشتوانه نوشتاری زبان ترکی، زبان دری نتوانسته است جای زبان ترکی را بگیرد و در خراسان هم با توجه به قرابت زبان بومی خراسانیان و زبان دری، زبانشان به صورت طبیعی به دری تغییر یافته است.

    حال مسئله دیگری می تواند مطرح بشود و آن این که تقریبا از سی صد چهار صد سال پیش، بسیاری از نویسندگان و شاعرانی که به زبان دری نوشته اند نیز زبان خودشان را فارسی نامیده اند، دلیل این امر چیست؟ و چه عاملی باعث شده است که نام زبان دری در برخی از سرزمینها به زبان فارسی تغییر بکند. در جواب این مسئله نیز می توان چنین گفت که از زمان صفویان به این طرفتر، دره فرغانه تسلط فرهنگی خود را از دست داده و دیگر منبع و الهام بخش تولیدات آثار ادبی و علمی نبوده است و در این دوره بیشترین کاربرد این زبان در دربار صفویان و قاجاریان بوده است. پس از انتقال پایتخت به سرزمینهای فارس توسط شاهان صفوی و حفط آن تا اواخر شاهان قاجار، سرزمین فارس به دلیل حاکم نشین شدن، تولید کننده محصولات علمی و فرهنگی به زبان دری بوده است و دریافت کنندگان این محصولات ممکن است به اشتبا زبان مذکور را زبان فارسی نامیده باشند و این اشتباهات ممکن است با عث رواج این غلط مصطلح گردیده باشد.

    نتیجه گیری

    ایران امروزی کشوری جدید است و به جبر زمان و سیاست استعمارگران قبلی است که امروزه چنین کشوری با این نام و این مرزهای سیاسی وجود دارد. اگر به قولی خال صورت ملکه انگلیس اندکی متفاوت بود، ممکن بود که مرز بسیاری از کشورها با آنچه که امروز هست تفاوت داشته باشد. به هر تقدیر ما امروز در کشوری با این مرز جغرافیایی که به نام ایران در سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است زندگی می کنیم. در این سرزمین مردمان مختلفی با ملیتها و زبانهای مختلفی زندگی می کنند که فارغ از سابقه تاریخیشان، صاحبان این سرزمین می باشند و حق تعین سرنوشت خودشان را دارند. ما می توانیم به صورت دموکراتیک و بر اساس اصول لیبرالیسم با هم دیگر و یا به تنهایی در مورد سرنوشت خودمان یا هر یک از اعضای این سرزمین تصمیم بگیریم. هم می توانیم تصمیم بگیریم که هر ملتی مستقل شده و راه خود را در پیش بگیرد و هم می توانیم تصمیم بگیریم که با تعریف اصول دموکراتیک در عین حفظ وحدتمان، منافع و آزادیهای هیچ یک از ملتها و صاحبان این سرزمین را محدود نکنیم. راه سومی نیز وجود ندارد. تنها نکته ای که باید رعایت کنیم این است که فارغ از جعلیات تاریخی بتوانیم اصول مشترکی برای خود بنا نهیم. متاسفانه اصولی که امروزه بر روابط ملتهای ساکن در ایران حاکم است جعلی و دروغین است که منافع هیچ یک از ملتها را تامین نکرده و فقط در جهت تنش و جنگ داخلی می تواند استفاده شود. از جمله آنها تعریف اصول شهروندی ایران، بر اساس زبان فارسی و ایرانیت می باشد که ثابت کردیم هر دو دروغی بیش نیست. نه این سرزمین ربطی به ایران باستان یا داستان دارد و نه این زبانی که به اجبار بر همه تحمیل می شود ربطی به ملت فارس دارد. هر ملتی حق دارد در مورد سرنوشت خود هر طور که دوست دارد تصمیم بگیرد، فارسها نیز حق دارند خودشان را به ایران داستان یا باستان دروغین نسبت دهند یا نام زبانی که از آن استفاده می کنند را فارسی بنامند و به جای بازگشت به هویت واقعی خود آسیمیلاسیون بیشتر را افتخار آمیز بدانند ولی حق ندارند از ایران و زبان به اصطلاح فارسی چماقی برای سرکوب ملتهای دیگر استفاده کنند

    خرداد 1391

    Bu yazı 05.06.2012 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • مسئله چند زبانگی و مدلهای مختلف برخورد با آن

    در بحث و گفتگو با افراد مختلف گاهی مسائل پیش پا افتاده ای مانند چند زبانگی و فدرالیسم را چنان پیچیده می کنند مثل اینکه ایران اولین کشور دنیا است که با این مسائل دست به گریبان است و می خواهیم یک مشکل لاینحل جهانی را حل بکنبم در حالی که چنین مسائلی سالهاست که در همه جای دنیا مطرح است و اکثر مردمان دنیا به سادگی آنها را در درون خود حل کرده اند. برای این منظور عموما هرجا صحبت از این مسائل است معمولا کشورهای سوئیس، کانادا، هند و … مثال زده می شود و به نظر می رسد که گویا فقط این کشورها مشکل چند زبانگی یا ملیتها را دارند. درحالی که درصد کمی از کشورهای جهان از یک ملیت تشکیل شده اند و بحث چند فرهنگی و چند زبانگی در آنها مطرح نمی باشد ولی در اکثر کشورهای دنیا این بحث جریان دارد و هر یک از کشورها به فراخور وضعیت خود راه حلهایی برای آن برگزیده اند. قبل از شروع بحث باید یاد آور شوم که : موضوع ملتهای بومی یک کشور با مهاجرین متفاوت است. خواسته های فرهنگی ملل بومی یک کشور چند ملیتی، جزو حقوق ذاتی آنها می باشد در حالی که خواسته های مهاجرین به یک کشور یک مزیت برای آن کشور و جزو مسائل حقوق بشر می باشد. لذا حقوق آلمانی زبانهای بومی سوئیس با حقوق آلمانیهای مهاجر در مثلا فرانسه با هم متفاوت است. یکی صاحب سرزمین است و حق تعیین سرنوشت و تغییر قوانین مطابق دلخواه خود را دارد و دیگری مهمان است که در عین حال که موظف به تطبیق خود با شرایط فرهنگی کشور میزبان است می تواند از برخی از مزایای میزبان که برای رعایت حقوق بشر و احترام به ذات انسانها در نظر گرفته اند استفاده بکند.

    اصولا کشورهای مختلف کثیرالمله، مشکل چند زبانی خود را به یک یا ترکیبی از روشهای زیر حال کرده اند :

    1- انتخاب چند زبان رسمی : در کشورهایی که ملیتهای مختلف آن گستره جغرافیایی بزرگتری دارند یا شامل کل کشور می شوند. همه آن زبانها به عنوان زبان رسمی کل کشور انتخاب شده اند مانند سویس، بلژیک، هلند، فنلاند، هند، سنگاپور، اسرائیل، پاکستان و …

    2- انتخاب یک زبان رسمی کشوری و جند زبان رسمی ایالتی : در کشورهایی که اکثریت مردم از یک زبان هستند ولی در برخی جاها افراد بومی به زبان دیگر تکلم می کنند، یک زبان به عنوان زبان رسمی انتخاب شده و زبانهای دیگر در ایالت یا استان مربوطه حکم زبان رسمی را پیدا می کند مانند : آلمان، پرتقال، رومانی، چین، برزیل، کانادا، لبنان و …

    3- کشورهایی که یک زبان بین المللی را به عنوان زبان رسمی انتخاب کرده اند : در برخی از کشورهای جهان، خصوصا کشورهای آفریقایی که هیچ یک از زبانها یا ملیتهای ساکن در آن سرزمین اکثریت نیستند، یک زبان بین المللی مانند انگلیسی یا فرانسوی را به عنوان زبان رسمی خود انتخاب کرده اند مانند : کنگو، اوگاندا، اتیوپی، الجزایر، کامبوج، فیلیپین، ویتنام و …

    4- کشورهایی که هیچ زبان رسمی انتخاب نکرده اند: این کشورها هیچ یک از زبانها را به عنوان زبان رسمی در قانون اساسی خود ذکر نکرده اند و استفاده از هر زبانی و به هر شکلی آزاد است البته در این کشورها هم یا یک زبان به صورت دیفاکتو زبان رایج است و یا این که هر ایالت برای خود زبان خاصی را انتخاب می کند. مثلا در قانون اساسی آمریکا، هیچ زبانی به عنوان زبان رسمی تعریف نشده است و در قانون اساسی ایالتهای آمریکا هم برخی از ایالتها، یک یا چند زبان رسمی برای خود تعریف کرده اند و برخی از ایالتها هم هیچ زبان رسمی تعریف نکرده اند. کشورهای دیگر با این ساختار مانند انگلستان، اریتره، موریس و …

    5- کشورهایی که زبان رسمی آنها بر اساس شرط در صدر است : در این کشورها در محدوده یک شهر، ایالت یا کل کشور، اگر در صد جمعیت هر یک از اقوام بیشتر از 10% شود، زبان آن ملت به صورت اتوماتیک زبان رسمی آن شهر، ایالت یا کشور می شود. از جمله این کشورها می توان به جمهوری چک اشاره کرد

    6- کشورهای تک زبانه: برخی از کشورها، از جمله کشورهای عربی که داری جمعیت یکدست می باشند، دارای یک زبان رسمی می باشند در کشورهای دیگری هم که دارای اکثریت بالایی از یک ملت(مثلا بالاتر از 90%) باز هم یک زبان رسمی وجود دارد و امکانات خاصی هم برای اقلیتها کوچک در نظر گرفته می شود مانند فرانسه، آذربایجان و …

    7- کشورهای دشمن ملتها : کشورهای کثیرالمله ای که فقط یک زبان را به عنوان زبان رسمی می شناسند و سعی در یکسانسازی زبان ملتهای دیگر و استحاله آنها دارند. چنین کشورهایی در دنیای امروز بسیار نادر می باشند که از جمله آنها می توان به ترکیه و ایران اشاره کرد که در ترکیه حداقل بیش از 70% جمعیت ترک می باشند و مابقی از اقوام و ملل دیگر. در حالی که در ایران زبان مادری حدود 40% از مردم فارسی می باشد و تنها زبان رسمی فارسی است که نمونه جنین سیستمی در هیچ کشور جهان موجود نیست. مسئله دیگر اینکه در فضای سیاسی ترکیه گشایش در این زمینه مورد بحث قرار می گیرد و امید تحول در آن بسیار بالاست ولی متاسفانه در ایران نه در سطح حکومت و نه در میان اپوزیسیون و فعالان سیاسی بحث و گشایش خاصی مشاهده نمی شود

    Bu yazı 05.06.2012 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • بررسی رفتارها و انتقادات مطرح بر حرکت ملی آذربایجان

    هر حرکتی در بطن خود باید چها مفهوم مختلف را مشخص کرده و با تکیه بر آنها به حرکت خود ادامه بدهد. این مفاهیم عبارتند از :

    1-     اهداف

    2-     اصول

    3-     استراتژی

    4-     تاکتیک

     در طیفهای مختلف حرکت ملی آذربایجان این مفاهیم به روشنی مشخص می باشد. تقریبا در همه طیفهای حرکت ملی آذربایجان هدف، کسب حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان می باشد.  اصول مورد قبول در طیفهای مختلف حرکت ملی آزربایجان نیز کمابیش یکسان است و آن هم سکولاریزم، حفوف بشر و کرامت انسان، حقوق زنان، حق مالکیت و لیبرالیسم و … است. آن چیزی که طیفهای مختلف حرکت ملی آذربایجان را به نوعی از همدیگر جدا می سازد استراتژی های مختلف می باشد که هر یک از طیفها، برای رسیدن به هدف اصلی حرکت، استراتژی خاصی را پیشنهاد می کنند. از جمله استراتژی های مطرح در این زمینه کسب استقلال، برقراری سیستم فدرالیزم یا کنفدرالیزم، رسمیت یافت حقوق فرهنگی و زبانی ملت آذربایجان در قانون اساسی و … را می توان نام برد. هر طیفی از حرکت ملی آذربایجان نیز برای رسیدن به هدف نهایی یا آماده سازی زمینه مناسب برای آن، متناسب با استراتژی مورد علافه خود و با رعایت اصول مذکور، از تاکتیکهای مختلفی مانند برپایی میتینگها و راهپیمایی ها، دیوارنویسی ها، انتشار نشریات و شبنامه ها، ترویج پرچم، نماد و سمبولها، ایجاد حساسیتهای ملی، تقویت غرور و آگاهی ملی و … استفاده می کنند. عموما اکثر اختلاف نظر ها هم در همین تاکتیکها می باشد که محل بحث و مجادله در طیفهای مختلف حرکت ملی می باشد. و ممکن است طیفهایی از حرکت، تاکتیکهای طیفهای دیگر را نپسندند و یا از آن رنجیده باشند. تاکنون بیشتر مجادلات درونی در حرکت ملی آذربایجان، حول همین مباحث بود و بیشتر بحث هم بر سر آنها بوده ولی امروزه جریانی می خواهد این بخثها را تغییر داده و با مغلطه در جایگاه اهداف، اصول، استراتژی و تاکتیکها، نوعی سردرگمی و تحقیر و بدنامی به حرکت ملی آذربایجان تزریق بکند. و از انرژی حرکت ملی آزربایجان برای رسیدن به اهداف خود استفاده بکنند.

    کسانی که با شعارهای دموکراسی، فمینیسم، کارگری و غیره بر حرکت ملی آذربایجان می تازند در درجه اول باید توجه داشته باشند که همه خواسته های آنها بلا استثنا در مانبفست تقریبا همه طیفهای حرکت ملی آذربایجان قرار دارد و جزو اصول آن طیفها به شما می رود. ولی جزو اهداف حرکت ملی آذربایجان نیست. هدف حرکت ملی آذربایجان کسب حق تعین سرنوشت ملت آذربایجان است و فقط برای این راه مبارزه می کند و تنها با حرکتهایی که این حق را به رسمیت بشناسند همکاری می کند. این جمله به معنی آن نیست که مخالف اصول دموکراسی خواهانه است، بلکه اصول مذکور را تایید می کند، سعی می کند که در داخل حرکت ملی آذربایجان آن اصول را رعایت بکند و برای زمان پس از کسب حق تعیین سرنوشت هم برنامه ریزی می کند تا اصول مذکور در جامعه آذربایجان و قوانین مربوطه رعایت شود. حرکتهای دیگر نیز ذاتا این گونه عمل می کنند یا باید عمل بکنند. مثلا جنبشهای فمینیستی و برابرطلبی زنان، با وجود تایید و قبول اصول دیگر، فقط در جبهه برابر طلبی جنسی مبارزه می کنند و هیچ وقت برای آزادیهای دینی، سوسیالیزم، لیبرالیزم، نقض موارد دیگر حقوق بشر و … میتینگ یا راهپیمایی برگزار نمی کنند و حداکثر کارشان حمایت و تایید حرکتهای آنها است و آنهم در صورتی که حقوق زنان جزو مانیفست آن حرکتها باشد. یعنی هر حرکتی فقط در راستای اهداف خود و با رعایت اصول مورد نظر مبارزه می کند و اگر بخواهد به خاطر هر یک از اصول خود مبارزه بکند، انرژی آن هدر می رود و به هدف خود هم نخواهد رسید. پس انتظار مبارزه حرکت ملی آذربایجان در همه جهات انتظار نابجاست. حرکت ملی آذربایجان با احترام و تایید اصول مذکور، فقط در جهت رسیدن به هدف اصلی(حق تایین سرنوشت) مبارزه می کند و در این راه، هر حرکتی هم که حق تعیین سرنوشت ملتهای ایران را جزو اهداف یا اصول خود بداند در کنار خود می بیند وبا آن همکاری می کند ولی برای آن مبارزه نمی کند.

    مدتی است که طیفهای مختلف فکری از فعالان سیاسی و مدنی، اهتمام به نفد و بررسی حرکتهای هویت طلبانه( خصوصا حرکت ملی آذربایجان) نموده اند. این اقدام به خودی خود جای خوشحالی است و نشان از آن دارد که این حرکتها یک مرحله را طی کرده اند و وارد مرحله جدیدی از رشد خود شده اند. زیرا تا دو سه سال پیش عموما این حرکتها در گفتمان مدنی و روشنفکری ایران نادیده گرفته می شد و امروزه یک گام به جلو آمده است هر چند که فعلا در مرحله تحقیر می باشد و در بیشتر موارد سعی می کنند با ایراد تراشی یا بزرگنمایی ایرادات به تحقیر فعالین این حرکت و مرام آزادی خواهی آن پرداخته و از اقبال مردم نسبت به آنها بکاهند. در این مرحله هم ابزارهای مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد تا به شکلهای مختلف یا کل حرکت و مرامهای آن تحقیر شود(مثل آقای گنجی با ظاهر دموکراسی و دلسوز آذربایجان) یا با بازیهای اطلاعاتی طیفهای مختلف داخل حرکت را بر علیه هم بشورانند و زمینه تحقیر افراد یا طیفهای داخل حرکت را فراهم نماییند. در همه چنین مباحثی، مغلطه های آشکاری وجود دارد که بر اساس آن موجب سرگردانی و گمراهی اذهان عمومی ملت آذربایجان را فراهم می کنند. مغلطه اساسی در این زمینه به میدان کشیدن چالشهایی خارج از اهداف حرکت ملی آذربایجان و سنجش حرکت بر اساس آن چالشها می باشد.

    با مقدمات فوق می خواهم هجمه گسترده ای که امروزه از طرف حرکتهای مرکزگرای داخل ایران و یا اپوزسیون خارج نشین بر علیه کلیت حرکت ملی آذربایجان می شود بررسی بکنم.

    در مقالات متعددی که در سایتهای ایرانی خصوصا ایران گلوبال بر علیه حرکت ملی آذربایجان منتشر شده است، عموما اتهاماتی مانند دموکرات نبودن، نژادپرستی، حمایت از جمهوری اسلامی، تبعیض جنسیتی و غیره ، به کرات و با قلمهای مختلف به این حرکت وارد می شود. هر یک از این اتهامات را به مرور بررسی می کنیم :

    دموکراسی و حرکت ملی آذربایجان :

     اولا باید قید بکنیم که دموکرات بودن با دموکراسی خواه بودن فرق میکند. یک حزب می تواند با هر هدفی مبارزه بکند و در درون خود اصول دموکراسی را رعایت بکند، چنین حزب و افراد داخل آن را می توان دموکرات نامید. ولی ممکن است یک حزب با هدف برقراری دموکراسی مبارزه بکند ولی در درون خود دموکرات باشد یا نباشد، چنین حزب و افرادی را دموکراسی خواه می نامند. حرکت ملی آذربایجان یک حرکت دموکرات است ولی یک حرکت دموکراسی خواه صرف نیست. هدف حرکت ملی آزربایجان برقراری دموکراسی با تعاریفی مبهمی که برخی ها ارائه می کنند نیست. دموکراسی جزو اصول حرکت ملی آذربایجان است و طبیعی است که خود را ملزم به رعایت آن اصول در خد توان خود می داند. پس اتهامات وارده را باید در دو جهت متفاوت بیان کرد 1) آیا اعضای حرکت ملی آذربایجان در فعالیتها و مبارزات خود اصول دموکراتیک را رعایت می کنند؟ 2) چرا حرکت ملی آذربایجان همگام و همجهت با حرکتهای دیگری که با نام دموکراسی خواهی مبارزه می کنند، مبارزه نمیکند؟

    در جواب سوال اول، طبیعی است که در مقام بررسی یک طیف مخالف و غیرقانونی، رفتار آن را با رفتار حکومت فرانسه نمی سنجند و رفتار آن را در بهترین حالت با رفتار جنبشها و احزاب موفق و همسطح می سنجند. سئوال من از کسانی که حرکت ملی آذربایجان را به غیر دموکرات بودن متهم می کنند آن است که حزب یا طیف دموکرات ایده ال شما، کدام یک از طیفهای اپوزیسیون داخل یا خارج است. طبیعی است که با توجه به محیط آموزشی ما ایرانیان و فضای فعالیت سیاسی موجود، هیچ یک از حرکتهای فعلی، 100% دموکرات نیستند و چنین انتظاری هم از آنها نارواست. ولی در مجموع می توان با جرات بیان کرد که فضای حاکم بر حرکت ملی آذربایجان تاکنون به مراتب دموکرات تر از فضای حاکم بر جریانات دیگر خصوصا جریانات مرکزگرا بوده است. شاید دلیل اصلی آن عدم وجود نفع شخص(فعلا) در حرکت ملی آذربایجان است. در حالی که حرکتهای دیگر هر یک به نوعی از یک حکومت یا از یک پدرخوانده ارتزاق می کنند و همین عامل فضای خفقان، دو رویی و تمامیت خواهی را دامن می زند. نگاه حاکم و محکوم مسلط بر جامعه، متاسفانه دامن روشنفکران و فعالین را گرفته است و فعالین مرکزگرا با این نگاه، چشم بر روی همه کاستی های خود بسته و هر ایراد کوچک در محکومان را بزرگ می کنند. مقاله ای را به چند سایت از حرکت ملی می فرستند، برخی از سایتها آنرا منتشر نمی کنند و در برخی دیگر که منتشر شده، برخی از بینندگان ممکن است یادداشتهای توهین آمیز برای آنها نوشته باشند. درست است این حرکت بد است و ما هم این کار را غیر دموکراتیک می دانیم. ولی آیا سایتهای خودتان را هم بررسی کرده اید؟ یک مقاله چند خطی در دفاع از استقلال آذربایجان بنویسید و به سایتهای همسو با خودتان بفرستید، فکر می کنید چند درصدشان آن را منتشر بکنند و اگر منتشر شد در کامنتهای آن فکر می کنید چه توهین ها و دشنامهایی خواهید دید. آیا کمتر از سایتهای حرکت ملی خواهد بود؟. فعالین حرکت ملی آذربایجان 100% دموکرات نیستند ولی نرم دموکرات بودن در فعالین حرکت ملی آزربایجان و طیفهای مختلف آن بسیار بسیار بالاتر از حرکتها و احزاب مرکزگرا است.

    و اما چرا حرکت ملی آزربایجان همگام با و در جهت اهداف احزاب به ظاهر دموکراسی خواه مبارزه نمی کند؟. دلیل اصلی این مسئله در ذات و هدف این حرکت است. هدف حرکت ملی کسب حق تعیین سرنوشت است که یکی از پایه های دموکراسی می باشد احزاب و حرکتهای دیگر هم با هدف کسب پایه های دیگر دموکراسی(مانند حقوق بشر، برابری جنسیتی، عدم تبعیض دینی، جمهوریت و …) مبارزه می کنند. تا این قسمت بحث منافاتی بین حرکت ملی آذربایجان و دیگر حرکتها نیست و هر یک از جریانها می توانند همدیگر را تایید و حمایت بکنند و تا حد ممکن با هم دیگر همکاری داشته باشند ولی انتظار تعطیل کردن مبارزات یک حرکت و مبارزه در جهت اهداف حرکت دیگر انتظاری نابجاست. مثلا حرکت ملی آذربایجان اهداف حرکتهای مبتنی بر مبارزه با تبعیض جنسیتی را به عنوان اصول خود پذیرفته است و برای استقرار آن اصول در فردای کسب حق تعیین سرنوشت برنامه ریزی میکند و انتظار دارد که حرکتهای مبتنی بر مبارزه با تبعیض جنسیتی نیز حق تعین سرنوشت ملتها را به عنوان یکی از اصول خود بپذیرد و برای آن برنامه ریزی بکند ولی نه حرکت ملی آزربایجان انتظار دارد که آنها، اهداف خود را تعطیل کرده و برای حق تعیین سرنوشت ما مبارزه بکند و نه ما، هدف خود را برای مبارزه با تبعیض جنسیتی تعطیل خواهیم کرد. فقط در صورت وجود پذیرش متقابل، این دو حرکت می توانند از همکاری و حمایت همدیگر برخوردار شوند. این داستان در مورد حرکتهای دیگر حقوق بشری، جمهوری خواه، تبعیض دینی و غیره هم صادق است. کسانی که انتظار دارند حرکت ملی آذربایجان درجهت اهداف آنها مبارزه کرده و خون بدهد، در بهترین حالت می خواهند که به عنوان یک تاکتیک مبارزه از انرژی حرکت ملی آذربایجان در جهت اهداف خود استفاده بکنند و در بدترین حالت به خاطر دشمنی با این حرکت می خواهد حرکت ملی آذربایجان را از هدف اصلی خود دور کرده و از درون تهی بکنند. حرکت ملی آزربایجان اگر خونی برای دادن داشته باشد برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت خود خواهد داد. نکته دیکر در این زمینه آن است که متاسفانه اکثر حرکتهایی که با نام دموکراسی خواهی فعالیت می کنند، در بدیهی ترین حق دموکراتیک مردم یعنی حق تعیین سرنوشت اختلاف دارند و آنها را نمی توان حرکت دموکراسی خواهی به حساب آورد. حرکت ملی آذربایجان نه تنها همسو اهداف چنین احزابی مبارزه نخواهد کرد بلکه در کنار آنها هم نخواهد بود و ممکن است خود را در تقابل با آنها ببیند. یکی از مهمترین موارد که در تناقض با دموکراسی و حقوق بشر است، اصل تمامیت ارضی است که به جرات می توان گفت که بیش از 90 درصد احزاب و جریانات مرکز گرا چنین اصلی را یا به عنوان هدف یا یکی از اصول خود برگزیده اند. کسانی که چنین اصلی را به عنوان یکی از اصول یا اهداف خود پذیرفته اند مخالفانشان را تهدید به راه انداختن حمام خون با بیش از 2 ملیون کشته می کنند. چنین افرادی چگونه می توانند خود را دموکرات بنامند؟ کسانی که مرزهای سیاسی یک کشور را جزو مقدسات خود می دانند به هیچ وجه حق ندارند دم از دموکراسی و حقوق بشر بزنند. در حالی که تقریبا در مانیفیست همه طیفهای حرکت ملی آذربایجان، اهداف ظاهری احزاب مرکزگرا(مانند حقوق بشر، سکولاریسم، حقوق زنان و …) به عنوان اصول حاکم بر حرکت قید شده است، در مانیفیست هیچ یک از احزاب مرکزگرا، هدف نهایی حرکت ملی آزربایجان یعنی حق تعیین سرنوشت به رسمیت شناخته نشده است. پس حرکت ملی آذربایجان هیچ وقت در جهت اهداف احزاب دیگر مبارزه نخواهد کرد و هیچ حرکتی هم چنین کاری نمی کند ولی میتواند در کنار آنها بوده، از حرکت آنها حمایت کرده و با آنها همکاری بکند به شرطی که :

    الف- اصلی به نام تمامیت ارضی را قبول نکنند و مرزهای سیاسی را مقدس نشمارند

    ب- در مانیفست خود صراحتا بر حق تعیین سرنوشت ملتهای ایران تاکید بکنند

    نژاد پرستی :

    وقتی در مورد کلیت یک حرکت بحث می شود باید در مورد اهداف و اصول آن حرکت بحث شود. حال سوال ما این است که در مانیفست کدام یک از احزاب و طیفهای حرکت ملی آذربایجان جمله ای دال بر نژاد پرستی یا حتی ناسیونالیزم است؟ شاید مرام نامه برخی از احزاب حرکت ملی آزربایجان اصطلاحی معادل ترک گرایی(türkçülük) داشته باشند که کاملا بار فرهنگی دارد و معنی آن بسط فرهنگ ترکی آذربایجان آن هم در بین ملت آذربایجان است. کجای چنین مفهومی نژادپرستانه است؟ اگر نژادپرستی می خواهید، من می توانم آدرس مرامنامه احزاب مختلف مرکزگرا را به شما بدهم که در آنها صریحا از کلماتی مانند نژاد پاک آریایی استفاده شده است. کدام یک نژاد پرستی است؟

    حال ممکن است به برخی از افراد یا برخی از تاکتیک ها ایراد بگیریم که قابل قبول است و می توان آنها را نقد کرد. مثلا ممکن است یک فرد منتسب به حرکت ملی آزربایجان در مصاحبه ای از جملات نژاد پرستانه استفاده کرده باشد که اگر پیگیر قضیه باشید در داخل حرکت مورد انتقاد قرار گرفته یا به کلی از حرکت ملی آزربایجان طرد شده است. چنین جملاتی را در هر کجا و بین هر ملتی می توان یافت، آنچه مهم است اصول مرامنامه و مانیفیست احزاب می باشد. نکته دیگر مسئله ای است که برخی ها برای تحقیر حرکت ملی آذربایجان با نام گرگ گرایی آن را مطرح می کنند. هر حرکتی برای رسیدن به اهداف خود از تاکتیکهای خاصی استفاده می کند. یکی از مهمترین تاکتیکها که در همه حرکتها و جنبشها مورد استفاده قرار می گیرد استفاده از نمادها و سمبولهای خاص برای نمایش اتحاد و سمپات بودن به یک حرکت می باشد. طیفهای مختلف حرکت ملی آذربایجان هم از این تاکتیکها استفاده می کنند. یکی از این سمبولها نمادی هست که با انگشتان و به صورت بزقورد نمایش داده می شود. شما از هر کسی که از آن سمبول استفاده می کند بپرسید که این نماد یعنی چه؟ به شما خواهند گفت که یعنی من آزربایجانچی هستم(یعنی سمپات حرکت ملی آزربایجان هستم)، حال برخی از مغرضان در مقاله های خود می نویسند که این نماد به معنای آن است که پدران من گرگ بوده اند یا من از نژاد برتر هستم. خدا می داند که چنین معانی را چگونه و برای چه منظوری استخراج کرده اند. گرگ در افسانه های آزربایجان و ترکها شخصیت نجات دهنده دارد و نماد گرگ به معنی خواستار نجات از وضعیت موجود می باشد

    حمایت از جمهوری اسلامی :

    هدف حرکت ملی آذربایجان حق تعیین سرنوشت است و هر کسی که این حق را به رسمیت نشناسد در مقابل حرمت ملی آزربایجان است چه احمدینژاد باشد چه گنجی یا اعلیحضرت یا هر کس دیگر. مبارزه یا همکاری با حکومت، یا احزاب مخالف، فقط تاکتیکهایی هستند که جهت رسیدن به هدف غایت می توان از آنها استفاده کرد. بسیاری از احزاب مخالف و اپوزیسیون دارای مانیفست منطقی نیستند این احزاب تنها هدفشان مخالفت با حکومت می باشد چون احساس می کنند که هر حکومتی غیر از حکومت اسلامی بهتر از این حکومت خواهد بود. در مورد درستی یا نادرستی چنین فرضیه ای در اینجا نمی توان بحث کرد ولی هدف حرکت ملی آذربایجان سقوط حکومت نیست. هدف حرکت ملی آذربایجان حق تعیین سرنوشت ملت آزربایجان است که هم میتواند با سقوط حکومت تامین گردد و هم می تواند با وجود این حکومت تامین گردد. پس حرکت ملی آذربایجان کورکورانه از هر حرکتی که منجر به سقوط حکومت شود و یا به سقوط آن کمک بکند حمایت نخواهد کرد . حرکت ملی آذربایجان تاکنون نیز نشان داده است که با  پختگی کامل فقط در صورتی که واریانتهای پس از سقوط حکومت در جهت منافع و اهداف آذربایجان باشد از مبارزات ضد حکومتی حمایت خواهد کرد. حال سوال من از احزاب مرکز گرا این است چرا هنوز که حتی در حکومت نیستید و یک اپوزیسیون بی قدرت هستید این همه مخالف حق تعیین سرنوشت هستید. آیا به شما که هنوز هیچ مسئولیتی و قدرتی ندارید و اینچنین مخاالفت و تهدید به قتل عام می کنید می توان اعتماد کرد که در فردای تغییر حکومت و با در دست گرفتن ارتش به فتل عام ملت آزربایجان نپردازید؟ تازمانی که بین احزاب مرکزگرا، حرکت قدرتمندی وجود نداشته باشد که حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان را به رسمیت بشناسد، حرکت ملی آذربایجان به مبارزه مستقیم با حکومت نخواهد پرداخت و اگر هم بپردازد همزمان، هم با حکومت مبارزه خواهد کرد و هم با اپوزیسیون دیکتاتور موجود.

    حقوق زنان :

    وقتی که هدف نحقیر یک حرکت باشد می توان خیل فعالین زن حرکت ملی را ویترینی دانست و یا اعترافات زنی را که یکی از فعالین حرکت ملی از آن سوئ استفاده کرده یا دوست پسرش بر او خیانت کرده است را مبنا قرار داد تا به هدف اصلی رسید. یا می توان در زیر نوشته برخی از خانمها، کامنتهای توهین آمیز گذاشت و آن را به کل حرکت ملی آزربایجان نسبت داد. ولی اگر واقع بین باشیم باید به رفتار کلی و مانیفیست حرکت نگاه بکنیم. در مانیفیست کدام طیف از حرکت ملی آزربایجان تایید برابری حقوق زن و مرد وجود ندارد؟ در مانیفیست کدام طیف از حرکت ملی بر علیه حقوق زنان جمله ای مطرح شده است. کدام یک از بیانیه های حرکت ملی آزربایجان در تضاد با حقوق زنان بوده است؟

    با توجه به موارد فوق می توان گفت که حرکت ملی آذربایجان یک حرکت مدرن و مبتنی بر اصول دموکراسی و با اهداف انسانگرایانه می باشد که هدف آن حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان می باشد و عموم مخالفان این حرکت، طیفهایی هستند که هنوز از جمود نژاد پرستی رها نشده اند و نمی توانند خود را با مفاهیم متعالی امروز تطبیق بدهند.

    آلپر آتاسی

    اردیبهشت 1390

    Bu yazı 30.04.2012 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır

  • جوابیه به آقای ناصر کرمی

    این نوشته در جواب به نوشته آقای ناصر کرمی تحت عنوان “تُرک تباران و نظام جمهوری اسلامیِ تهران” نوشته شده است

    در روز سه شنبه سی ام تیرماه مقاله ای از آقای ناصر کرمی در سایت ایران گلوبال منتشر شده است که ظاهرا فردی به نام ناصر کرمی خودشان را به عنوان یک ایرانی روشنفکری مطرح کرده اند که قصد جدایی از ایران گلوبال دارد و خط مشی خود و مقالاتی که به ایراگلوبال داده اند را توضیح داده و از آنها دفاع کرده است. البته هر کسی به هر دلیلی می تواند در هر سایتی مقالات خود را بنویسد یا ننویسد. ایشان قبلا هم مطالب زیادی در مورد ایران نووشته اند که همه افکار ناسیونالیستی خود را در لفافه دموکراسی و وطن پرستی می پوشاندند ولی در این مقاله افکار و اندیشه های خود را تا حدی به صورت گردآوری شده و لخت و عریان بیان کرده اند و مطالبی گفته اند که می تواند به عنوان نمونه سمبولیک فاشیسم فارسگرا و ضد ترک ایران مورد توجه قرار بگیرد.

    ابتدا به فرازهای مهم آن مقاله توجه بکنید :

    “در این نوشتارها اشاره کرده ام که ترک تباران تاریخ ایران را هدفمند وارونه نوشته اند, ایرانیان را به اقوام و نژادهای گوناگون, به پارسی غیر پارسی تقسیم, و پارسیان را به دهکده ای در منطقهء یزد و کویرها برده اند تا بتوانند ایران را پاره پاره کنند”

    “در این مقالات جنایات کشوری پوشالی بنام ترکیه را که 20 میلیون مردمان ایرانی تبار (کرد) را که از 500 سال قبل از میلاد مسیح صاحبان اصلی سرزمین ترکیهء امروز هستند را بصورت راسیونال به انتقاد گرفته و روشنگری کرده ام و خواهم کرد”

    “در این نوشتارها آمده بود که سرزمین آذربایجان در پروسهء مدرنیتهء ایران نقشی را نداشته و نخواهد داشت, آن چیزی که بر سر زبانها انداخته اند و در کتابها نوشته اند, فقطو فقط تبلیغات بی اساس عشیره گونهء هدفمند هست”

    “تنها دست آورد منطقهء آذربایجان دین قشری شیعه گری دوازده امامی دیروز و امروز هست, که محصول آنها هم صفویان, قاجاریان, ناصر الدین شاه ها مظفرالدین شاه ها و محمدعلی شاه ها, و آقا محمد خان ها و علی خامنه ای جوجه تیغی ها ی امروز هست”

    “شما در سایت ایران گلوبال سیاستی را در پیش گرفته اید, که بوسلهء آن 20 میلیون ایرانی تبار کرد را در کشور ترکیه بی کاشانه و فراری داده و با کشتار 2 میلیون ارمنی در تاریخ دارای فرهنگ نسل کشی, فرهنگ زدایی و خرابی, تاریخ ربایی و به پای خود نوشتن, تسخیر سرزمین و کشتار با شمشیر و دین اسلام است, این سیاست برخلاف قانون حقوق بشر, در تضاد صد در صد با دمکراسی هست!”

    “خوشبختانه اندک اندک روشنفکران کرد از مرز احساسات و افکار فئودالیته گذشته اند و با نگاه امروز به تاریخ ایرانیان و با همان هویت طلبی کردی در نهایت به ایرانی بودن خود رسیده اند و خواهند رسید, در مقاله ای تحلیل کرده ام که در آینده ای نه چندان دور, مردمان کرد به جایگاه اصلی ناسیونالیسم رادیکال ایرانی از نوع سالم و مطابق با اندیشهء ایرانی تبدیل خواهد شد!”

    “من بخوبی میدانم بخش عظیمی از فرهنگ ترکی با دمکراسی و اندیشه ورزی در تضاد آشتی ناپذیر هست, و شبهه دمکراسی ترکیه بطور کلی با دمکراسی نقطهء مشترکی ندارد چرا که از سال 1923 تا کنون یک حکومت نظامی در آنجا حاکم هست که فقط در فرهنگ ترکی میشود نام دمکراسی بر آن گذاشت”

    “بارها اعلام شده است که اگر ترک تباران مایل به ماندن در ایران هستند, برای یک زندگی همزیستی مسالمت آمیز الزامی هست, که آنها از آن بخش فرهنگ ترک تباری خش ضد دمکراسی خود دست بر دارند, و یا اگر مایل نیستند, طبق همان طرحی که دادم میتوانند به همنوعان ترک خود بپیوندند, در مقابل همهء ایرانی تباران کرد در ترکیه به ایران ملحق شوند, مانند یکی شدن آلمان شرقی و غربی در سال 1991 میلادی و یا جا بجایی بین کشور یونان و ترکیهء ساختگی امروز. و اگر هم میخواهند در ایران بمانند و مایل به استقلال و جدایی هستند، با کمال میل از آنها حمایت خواهیم کرد. آنها میتوانند تمامی تُرک تباران را در ایران جمع آوری و فقط در منطقهء اردبیل و حومهء آن جایگزین کنند. “

    “بارها گفته ایم که ایران برای همهء ایرانیان هست حقوق شهروندی و آزادیهای لیبرال دمکراسی و پلورالیسم, برخورداری از گویش مادری, حقق طبیعی و اولیهء یکایک شهروندان ایرانی هست, خارج از این اصول به کسی اجازه داده نخواهد شد بر اساس و به قیمت نابودی تاریخ و فروپاشی سرزمین ایران برای خود کسب هویت و تسخیر سرزمین کند”

    “به همکاران ترک تبار خود اطلاع دهید در همین مدتی که نام من و نوشتار من در سایت ایران گلوبال نبود, اولین بار و بزرگترین دورانی بوده است که من علنأ بر علیه نکات منفی فرهنگ ترک تباری در طول تاریخشان و در کشور آلمان فدرال لب به سخن باز کرده ام, در این مدت من مفاهیم بسیار و روشنگری هایی را برای حداقل 22 نفر آکادمیک آلمانی که هر کدام به پست های اداری خود باز میگردند جا انداختم, برای نمونه به آنها فهماندم که در گذر تاریخ دین اسلام ایدئولوژی سیاسی و تسخیر ترک تباران هست, و افزایش مسجد سازی در آلمان از طریق ترک تباران ایدئولوژی فاز اولیهء تسخیر سرزمین آلمان از سوی ترک تباران میباشد, و به آنها گفتم که ما ایرانی ها آنرا خود تجربه کرده ایم و ایرانی که امروز به چنین عقب ماندگی و به چنین روز و روزگار سیاه گرفتار هست, نتیجهء همین سیاست و فرهنگ ترک تباری میباشد”

    با توجه به مطالب بالا که دقیقا کپی مطالب نوشته شده توسط فرد مذکور است ابتدا می خواهم نکاتی ساده بیان بکنم و بعد سوالاتی را از نوسنده ذکر شده و افکار عمومی خوانندگان آن بپرسم :

    • می دانیم که مملکتی به نام پرشیا از روزگاران گذشته وجود داشته و جغرافیدانان و تاریخ نویسان رسمی هم به آن اشاره کرده اند و سرجمع همه آنها این است که پرشیا سرزمینی در جنوب کشور فعلی ایران بوده و می باشد که در دورانهایی اندکی بزرگتر یا کوچکتر شده است.

    • میدانیم که پرشینها 2500 سال پیش با اشغال سرزمینهای گسترده زیادی، امپراطوری تشکیل داده و بر گستره وسیعی از دنیا حکمروایی کرده اند و سپس منقرض شده اند و سرزمینها و ملتهای دیگر از یوغ تسلط آنها خارج شده اند.

    • می دانیم که پس از امپراطوری پرشیا، امپراطوریهای دیگری در دنیا قدرت گرفته اند و هر یک در دوره های خاصی از تاریخ بر همه سرزمینهایی که زمانی تحت سلطه پرشینها بود یا بر بخشی از آنها حکمروایی کرده اند مانند سلوکیان، امویان، سامانیان، غزنویان، افشاریان، مغولها، صفویان، قاجاریان و …

    • می دانیم که در دوره هایی که امپراطوری خاصی بر این سرزمینها مسلط نبوده است، این سرزمینها به صورت مستقل و توسط حاکمان ملی اداره می شدند.

    • می دانیم که ایران نام یک کشور افسانه ای است که برای اولین بار در داستان شاهنامه فردوسی ذکر شده است و کشور مقابل آن هم توران بود که هر دو به یک اندازه افسانه هستند و هیچ وقت در تاریخ کشورهایی به نام ایران و توران وجود نداشته است.

    • می دانیم که شاهنامه فردوسی یکی از بهترین آثار داستانی جهان است و در آثار شاعران و نویسندگان گذشته بارها به شاهنامه و کشور داستانی ایران اشاره شده است ولی هیچ یک از آنها بیانگر وجود کشوری به نام ایران نیست و فقط اشاره به داستان شاهنامه دارد.

    • می دانیم که برای اولین بار صفویان با الهام از داستانهای شاهنامه و برای رقابت با ازبکها و عثمانی ها، نام ایران را برای سرزمینهای تحت سلطه امپراطوری خود استفاده کرده اند.

    • می دانیم حدود و ثغور کشوری که امروزه ایران نامیده می شود نه با امپراطوری پرشیا و نه با هیچ یک از امپراطوریهای بعدی دیگر منطبق نیست.

    • می دانیم حدود و ثغور کشوری که امروزه ایران نامیده می شود با کشور ایرانی که در شاهنامه ذکر شده منطبق نیست. زیرا ایران داستانی ذکر شده در شاهنامه، سرزمینی موهوم هست که به نظر جایی در شمال افغانستان است ولی طبق ابیات شاهنامه، آذربایجان، طبرستان و فارس و … جزو ایران نیستند

    • می دانیم که امروزه کشوری به نام جمهوری اسلامی ایران وجود دارد که آخرین بار در چند ده سال پیش از تقسیم یک کشور به دو بخش به نام ایران و بحرین به وجود آمده است.

    حال به پرسیدن چند سوال ساده از نامبرده بسنده می کنم. به نظر بنده جواب هر یک از سوالات در متون مقاله وی داده شده است ولی کاش ایشان وقت کرده و پس از کمی تعمد صریحا به سوالات زیر جواب بدهند :

    1. به نظر شما ایران کجاست؟ کلیه سرزمینهایی که امپراطوری پرشیا تحت سلطه خود داشت؟ کشور ایران افسانه ای که در شاهنامه بیان شده است؟ کلیه سرزمینهایی که امپراطوری صفویان در اختیار داشتند؟ یا کشور ایران امروزی که با مرزها و حدود مشخص در سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است؟

    2. به نظر شما به چه کسانی باید ایرانی یا شهروند ایران گفت؟ آیا از نظر شما یک فرد ایرانی با یک فرد شهروند ایران فرق می کنند؟ به نظر شما ایرانی تباران چه کسانی هستند؟ آیا همه ملتهایی که 2500 سال پیش تحت سلطه پرشینها بودند ایرانی تبار محسوب می شوند؟ در آن صورت چرا همه ملتهایی که تحت سلطه امپراطوریهای بعدی بودند را ایرانی تبار نمی دانید مانند ملتهایی که تحت سلطه مقدونیان و سلوکیان و امویان و عباسیان و افشاریان و … بودند؟ مگر چه فرقی بین آنها هست جز این که شما هم همانند پرشینها نام فارس را با خود یدک می کشید و حقیقت مطلق را فقط پرشین می دانید؟

    3. در مقالات شما منظور از ایرانیان چه کسانی هستند؟ شهروندان کشور ایران یا کلیه ملتهایی که در سرزمینهایی زندگی می کنند که زمانی تحت سلطه پرشینها بوده است؟

    4. آیا منظور شما از ایرانی و ایرانی تبار کلیه مردمانی هستند که به زبانهای به اصطلاح هند و ایرانی صحبت می کنند؟ در آن صورت چرا پاکستانی ها و بنگلادشی ها و هندیها و … را ایرانی نمی دانید؟ مگر تفاوت زبان آنها با زبان فارسی بیشتر از تفاوت زبان کردهای ترکیه با زبان فارسی است؟

    5. چرا شما فلسطینی تر از فلسطینیها شده اید؟ ناسیونالیست ترین کردهای ترکیه، آمار کردهای ترکیه را 16 ملیون می دانند و شما 20 ملیون، حزب فاشیستی داشناکسیون ارامنه تعداد کشته شدگان ارامنه را با مبالغه بسیار زیاد یک و نیم ملیون می داند و شما 2 ملیون؟

    6. اگر به نطر شما مردم سرزمین آذربایجان هیچ نقشی در مدرنیته ایران نداشته و نخواهند داشت، هیچ منابع مادی و نفت و غیره ندارند، قشری نگر هستند و بر علیه آرمانهای ایران هستند، فرهنگشان با دمکراسی و اندیشه ورزی در تضاد آشتی ناپذیر هست، چرا برای جدا سازی آن بخشهای مضر و انگل از سرزمین ایران مبارزه و تلاش نمی کنید؟

    7. به نظر شما کسب حقوق شهروندی و انسانی مسلمانان آلمان چه ضرری بر علیه منافع شما و ناسیونالیستهای باستانگرا و فارس گرا دارد که بر علیه آنها به مبارزه برخواسته اید؟

    8. چرا دوست دارید کسانی به ناسیونالیسم رادیکالی روی بیاورند؟ و آیا خودتان را پیشرو و مراد ناسیونالیسم رادیکالی می دانید؟ آیا در دنیا ملتی را می شناسید که با ناسیونالیسم رادیکالی به خوشبختی و سعادت رسیده باشند؟

    9. آیا ناسیونالیسم رادیکالی که شما مروج آن هستید و از رشد آن ابراز خوشحالی می کنید با حقوق بشر و دموکراسی در تضاد نیست؟

    10. آیا کتابهای به اصطلاح تاریخی که امروزه در مدارس و دانشگاهها تدریس شده و به خورد جوانان وآینده سازان این مملکت داده می شوند نوشته پانتورکیستها هستند یا نوشته ناسیونالیتهای رادیکالی فارسگرا مثل شماها؟

    11. آیا به نظر شما ترکها جزو شهروندان و صاحبان ایران هستند یا پناهندگانی هستند که شما به عنوان صاحبان این مملکت حق تعیین سرنوشت برای آنها دارید و از سر رحم و دلسوزی اجازه می دهید که همه آنها را همانند پناهندگان در اردوگاههایی در اردبیل نگهداری بکنند.؟

    12. آیا به نظر شما شهروندان ترک ایران و شهروندان کرد ترکیه، جزو اموال پدری شما هستند که می خواهید آنها را با هم معاوضه بکنید؟

    13. آیا شما معنی و تفاوت زبان، گویش و لهجه را نمی دانید؟ و یا می دانید ولی برای تحقیر ملتهای ساکن ایران زبان مادری آنها را گویش مادری می نامید.

    14. آیا کسب هویت و تعین سرنوشت جزو حقوق اساسی و اولیه هر بشری نیست که شما اجازه آن را صادر می کنید و یا جلو آن را می گیرید؟

    در نهایت فکر می کنم با تعمق در متن مقالات و سوالاتی که پرسیده شده است به شناخت بهتری از ناسیونالیستهای فارسگرا دست یابیم و از عمق فاجعه ای که آنها می توانند برای این کشور و شهروندانش بیافرینند آگاه شویم.

    Bu yazı 21.07.2009 tarihinde “Alper Atası” takma ad ile iranglobal sitesinde yayınlanmıştır